سيد پارساسيد پارسا، تا این لحظه: 13 سال و 6 ماه و 2 روز سن داره
مهساساداتمهساسادات، تا این لحظه: 8 سال و 6 ماه و 6 روز سن داره
سید صدراسید صدرا، تا این لحظه: 4 سال و 5 ماه و 8 روز سن داره

پارسا،گل پسر ما

پارسا و لیمو ترش

  تخ....تخ....اخ....اوف....تخ...تخ...  من که گفتم  تخ... !!!! جونم.... چه لباشو از ترشی غنچه کرده و اخماش رفته تو هم... تازه سرشو اینور اونور تکون میداد... بعضی از دوستای نی نی وبلاگی قبلا عکس این تجربه نی نی شونو تو وبلاگ گذاشتن... اون روز که از خرید برگشتم تو فاصله ای که بستنی رو بذارم تو یخچال پسر من هم ليمو ترش رو تست کرد.. جالب اينکه چند بار هم مزه شو چشيد...لذت و هيجان ترش مزگي!!!    ...
24 مرداد 1390

جونی جونی ها

سلام خاله جونی ها. خاله جونی اتنا و فاطمه خیلی منو دوست دارن... وختی من ٥ روزم بود و بوف شدم منو بستری کردن خاله جونی ها خیلی گریه کردن با اینکه هنوز منو ندیده بودن. تازه کلی اسفاف بازی هم خریدن. خاله جونی ها از من دورن ولی همیشه باهام از پشت تلفن حرف میزنن..منم چون کوشمولو هستم هیچی نمیگم ولی میخندم... خاله جونی اتنا عروس که شده ولی منو بیشتر بیشتر دوست داره...خاله جونی فاطمه برام یه میو میو نارنجی گرفته از کربلا، وقتی من هنوز تو شکم مامانم بودم... دایی جونی مثل خودم یکی یه دونس. اون موفع ها که رفت مکه دعا کرد خدا زودتر منو به مامان و بابا بده. دایی جون کلی سی دی و کتاب ادم فضایی برام گرفته. من دایی و زن دایی مو خیلی دوست دارم.&nb...
23 مرداد 1390

کودک فقير

در حالي که تمام تلاشمون رو ميکنيم تا تمام امکانات رفاهي رو برا بچه هامون فراهم کنيم... که گاهي هم فراتر از حد نيازشون هست... نيم نگاهي هم به "ادامه مطلب" بيندازيم   اگر دوست داشتيد ادامه مطلب را نبينيد   من  برای رفع فقر جز اندوهی ظاهری و ریاکارانه چه کرده ام. من دورغ می گویم چون حتی یک بار هم غذایم را با کودک فقیر تقسیم نکردم. کودک فقیر مرا ببخش... که بار زندگی مرا تو با فقرت به دوش می کشی! تو گرسنه ای تا من سیر باشم. تو عریانی تا من بپوشم. تو زجر می کشی چون من می خواهم راحت باشم. شکم تو از سوء تغذیه ورم می کند ، چون شکم...
23 مرداد 1390

ايکون

                                                        &...
22 مرداد 1390

کوچولوی 10 ماهه ام

گل پسرم توپ بازی یاد گرفته. تو نیم متری هم میشینیم. پاهای کوچولوشو باز میکنم میگم 1...2...3 و توپو قل میدم، فوری میگیره  میبره بالا سرش .بعد من 7-8 باری میگم 1...2...3 تا بالاخره یا توپ از دستش ول بشه یا پرتش کنه طرفم...تندی دنبال توپ میاد بغلم... و به این ترتیب بازی جوانمردانه ما ادامه پیدا میکنه.   از سرگرمیهای دیگه پارسا جونم اینه که من دراز بکشم ،پتو بندازم روم و دستامو ببرم بالا تا یه سقف پتویی درست بشه، اخ بیا ببین...بدوبدو 4 دست و پا میاد زیرش به نقش سقف پتویی نیگا میکنه و دست میزنه... هی سرشو میکنه بیرون ، نمای بیرونی پتو رو نگاه میکنه و هی میاد تو. دستم به گزگز میافته و پتو رو میندازم، لبه پتو ...
22 مرداد 1390

اردک زرد

عزیز پارسا براش یه بلوز و شلوار بافته که وقتی تنش کردم خیلی ملوس شد. بلوز سفید و لیمویی با دکمه های سیب. حیف که زمستون دیگه فکر نکنم سایزش باشه. عزیز جون! دستت درد نکنه . پارسا اینجا 5 ماهشه کتاب مورد علاقه پسرم + اسباب بازیهاش   ...
21 مرداد 1390

شعري براي نيني ها

آی حلزون شاخكی! كجا می ری یواشكی؟                                            جلو میری یواش و ریزه،ریزه پوست تنت چه نرم و خیس و لیزه                         خالهای دونه دونه،دونه داری به روی پشت خود یه لونه داری            ...
19 مرداد 1390

میرم مدرسه

وقتی یه کیف میندازی کول نی نی کوچولو فکر میکنی خیلی دوره صبح بلند شدن و راهی مدرسه اش کردن. الان به زور بچتو میخوابونی..اون موقع میگی بیدار شو..چقد میخوابی؟؟!! نمیدونم موقعی که عسلم رو راهی مدرسه میکنم هنوز براش خاطره مینویسم یا نه؟ و اما این عکس ها مال حدود ٢ ماه قبله.... نینی شنگول من یه چند سالی پیش دبستانی رو تو خونه پیش من و پرستارش میگذرونه. و اما الان که در حال تايپ اينها هستم استادم داره دنبالم ميگرده برا ويزيت بخش... ما رفتيم سر درس و مشقمون....       ...
19 مرداد 1390

خبر....دار

پارسا جونم "ساز "میزنه.. ... و گاهی هم ساز "میزنه"   پارسا جونم تکاور شده.... پارسا جونم خبر...دار   نی نی نازم...خیلی دوستت دارم. خیلی هم دلم برات تنگ شده... تا فردا ظهر که ببینمت پسر خوبی بمون و شاد باش. ...
17 مرداد 1390