پارسا،گل پسر ما

...

  ...

    ...

  ...

  ...

  ...

گل پسرم... ساعت یازده و نیم شب و من پیشت نیستم. خیلی خیلی دلم برات تنگ شده. الان موقع بیدار شدن و گریه کردنته... با اینکه میدونی رفتم برات شیر بیارم ولی میشینی و با چشمای بسته گریه میکنی. شیر رو که میدم دستت ته شیشه رو بالا میبری و با همون چشمای بسته و همونجور نشسته شروع میکنی به خوردن. هر ٤ ساعت بیدار میشی.... ساعت ٩ که میخوای بخوابی شیر میخوری...حول و حوش ١٢-١ شب و حوالی ٤-٥ صبح.... نوش جونت. دیشب که شیشه تو خودم نگه داشته بودم و تموم شد، فوری از دستم گرفتی و گذاشتی تو دهنت و بالا و بالاتر گرفتی به خیال اینکه تهش چیزی هست. فدای اون معده کوچولوت بشم. ا این هم یه  جی جی هم هم   برا الان که پیشت نیستم خواب...

میدونین چرا پارسا جونم  اینجا اینقدر عصبانیه؟   ...

سلام پسر مامانی. زمین داره دور خورشید میگرده و دیگه کم کم داریم میرسیم همونجایی که پارسال دنیا اومدی. ١٥ روز دیگه.. و اما این روزا نی نی چی کار میکنه؟ با بابایی رفتیم پارک. اولش ٣ تا بستنی لیوانی خریدیم. بله؟!!!..... ٣ تا... کوچولوی ما اونقدر بزرگ شدی که یه بستنی لیوانی جدا برات میخریم. ادامه دارد... بعدش گذاشتیمت رو سرسروه کوتاه ... ١-٢ بار اول تعجب و ترس بود ولی از بار سوم تا گذاشتمت بالا خودتو تکون تکون دادی و خودت سر خوردی اون هم با چه خنده بلندی در حد قهقهه.... و بعد پشت سر هم. ... خواستیم بریم سرسره رو نشون میدادی و اااااا....اااااا میکردی که دوباره بریم بازی.....چند تا تماشاچی هم داشتی که خن...

           پارسای مامانی سلام. حتما یادت نمیاد روزی رو که رفتیم تو میوه فروشی و گذاشتمت تو هندونه ها.... اقای مشتری برات ادا درمیاورد تا بخندی ولی تو محو چراغ های اطرافت بوده.... اخرش هم اقای فروشنده به شوخی گفت پول اتلیه چی میشه؟.....                          اینجا هم اولین باریه که هندونه خوردی(حدود 2 ماه قبل) بقیه عکسا تو ادامه مطلب                  ...