توی اطاق پارسا جونم مشغول بازی بودیم و صدای بلند تلویزیون از تو هال میومد. یهو دیدم پارسا تند تند میره تو هال و از اونجا سرک میکشه و به من نگاه میکنه و منتظر.... تعجب میکنم و ....گوش که تیز میکنم صدای زنگ تلفن بود ..... دراز میکشه کنار جاروبرقی ...به زحمت سیم رو میکشه بیرون و با خودش چهار دست و پا میبره.... هر از گاهی متوقف میشه و سیم رو محکم میکشه تا از محفظه اش بیشتر بیرون بیاد......میرسه به مبل... در حالی که سیم رو به دستش گرفته کفی مبل رو میندازه پایین.....با یه حرکت سریع با سینه میره رو مبل.........اینجا دیگه بلند میشم تا لحظه فرو کردن دوشاخه به پریز مچش رو بگیرم. گل پسرم ! الان خیلی کوچولویی و گریه میکنی . ولی یه روز میفهمی ک...