سيد پارساسيد پارسا، تا این لحظه: 13 سال و 6 ماه و 23 روز سن داره
مهساساداتمهساسادات، تا این لحظه: 8 سال و 6 ماه و 27 روز سن داره
سید صدراسید صدرا، تا این لحظه: 4 سال و 5 ماه و 29 روز سن داره

پارسا،گل پسر ما

هفت سین 92

عید همه تون مبارک   البته هنوز عید نشده، ولی از اونجایی که از اول  فروردین خونه نیستم دو سه روز زودتر سفره انداختم. پسری هم که سرگرمی خوبی پیدا کرده: سیب بخورم؟ (حتما همون سیبی که رو سفره هست) ماهی بریزم؟ ( سنجد و سپند برا ماهی بریزم؟) ..... میگه: ماهی خریدیم. برگ خریدیم. (سبزه!!) پول خریدیم .(سکه!!) ..... ماهی برگ بریزم؟ مامان شمع اوتاد (شمع رو انداختم ) که شکست و چسب کاری شد. دم به ساعت هم که قران باز میکنه ومثلا داره میخونه. دوربین به دست تو خونه میگرده ،این عکسها رو خودش از سفره گرفته:       ...
29 اسفند 1391

24 اسفند 92 من و پارسا

لذت بخش ترین لحظات من وقتی هست که با دو تا لیوان چای نشسته ام، یکی سرپر  وداغ و تلخ  و یکی نصفه و ولرم ونیمه شیرین. بعد با کودک دو نیم ساله ای که چند صباحی هست حرف میزنه گرم گفتگو هستم. حرفهایی پر از تکرار یک کلمه، پر از مکث برای پیدا کردن و تلفظ کلمات، و پر از حرکات دست و حالات چهره برای دو نیم ساله ای که که میخواد جدی صحبت کنه. پر از حرفهایی که شاید برای بقیه نیاز به ترجمه داشته باشه! و چایی رو که با قندهای یواشکی مینوشم..   امروز پارسایی: میگم: پارسایی کجایی؟ میگه: اشپخونه ( داره میخنده) اقا پسر من از ماشین لباسشویی که در حالت خشک کن شدیدا تکون میخوره اویزوون شده! ............................... ...
27 اسفند 1391

تغیرات وسط اسفندی

  فت (fat) : رفت خاله فافنه (فاطمه) ا ..تو ..بوس ( قبلا میگفت بوس): بصورت بخش کردن، همونطور که یادش دادم بعد هم به خودش میگه: بارکلُا میگه: پنج تا شیش تا شکلات خودم (خوردم) در حالی که دو تا خورده! (قبلا میگفت سه تا پنج تا!) موبایل رو میده دستم : مبال شاژ نداره .بزن بق.. خب! موقع خواب: گیصصه پارسا ددر بوخون! (قصه امروز که رفتیم بیرون رو بخون!) ................................ رنگهایی که میشناسه: زرد، قهوه ای، سبز ، ابی، نارنجی، صورتی، بنفش قرمز و سیاه رو یادش میره. یه خرده بیشتر که ازش بپرسی دیگه قاطی میکنه! ............................. یه باب اسفنجی جاسوئیچی به غایت زش...
21 اسفند 1391

buten ten

buten ten موقع خواب گفتي: مامان ميوميو باتن تن ..بيار گفتم چي؟ ميو ميو باتن تن...بيار اصلا نفهميدم چي ميگي: پرسيدم کتاب قصه؟ گفتي نه ...باتن تن پرسيدم: موبايل که پيشي داره؟ گفتي نه.. باتن تن اصرار هم ميکردي که بيارمش. گفتي اونجا و به کنار تخت اشاره کردي! چيزي نبود. با هم رفتيم يه دوري تو اتاقا زديم. گفتي: تو کيفه! تو کيفم رو گشتي پيدا نکردي. خلاصه چند شبي با همين داستان گذشت و من همش تو فکر بودم که چي ميخواي شما بگين اون چيه که تو کيف جا ميشه، گاهي کنار تخته. با ميوميو هم ارتباطاتي داره؟   ... ... اومدم خونه و ازت پرسيدم: چه خبرا؟ با بابايي خ...
14 اسفند 1391

اروم باش مامان!

امشب از دست خودم خیلی عصبانی هستم. همه چیز خوب وعادی هست. هم صبح خوب درس خوندم وهم عصر. غذا حاضره ، خونه تمیزه ودرد و رنجی نیست..ظاهرا... اما... تو چند ساعت محدودی که با پسری بودم همش سرش داد کشیدم و یه رفتاری باهاش کردم که خودم حیرونم. اولش که یکساعت برا خواب بعد از ظهر وقت گذاشتم. همش بازیگوشی کرد. جیش  بدو بدو . ... اب میخوری؟ (وقتی اب میخواد اینجوری میگه).. مامانی نااااازی ( با صدای نازک درحالی که رو صورتم دست میکشه) و خلاصه خواستم بترسونمش گفتم: پاشو بریم "نون خشکی" تو رو ببره! دیدم خندون داره از جا پا میشه. دیگه نفهمیدم . داد و هوار که ای پسر بد. خسته ام کردی. بگیر بخواب و... و مثل همیشه 5 ثانیه نشده نوازشش...
5 اسفند 1391

عبور از بحران!

از پوشک گرفتن پارسایی کمتر از یک ماه طول کشید. اولش خیس میکرد وبعد میگفت جیش! که البته به اندازه انگشتای دست بود و زود یاد گرفت ومیگفت: جیش ..بدو بدو ...اموم ! دوست نداشت بره دسشویی و میخواست من تو حموم سرپاش بگیرم. دو هفته میگفت: پی پی پوشک! و من زود پوشکش میکردم. ولی طی 10 روز اخیر فقط دو بار شکمش کار کرد. نه میرفت دسشویی و نه میذاشت پوشکش کنم. از درد و احساس دفع اشفته میشد ولی میترسید و میگفت پی پی نیست! اون دو بار هم کنار بخاری دراز میکشید و تو شلوارش خراب میکرد و به روی خودش نمی اورد و انکار میکرد. دیدم داره خیلی اذیت میشه. یه مغازه "هزار تومنی" فروشی سراغ داشتم. یه سری اسباب بازی و شمع و خمیربازی و شابلون و ... ...
5 اسفند 1391
1