سيد پارساسيد پارسا، تا این لحظه: 13 سال و 6 ماه و 23 روز سن داره
مهساساداتمهساسادات، تا این لحظه: 8 سال و 6 ماه و 27 روز سن داره
سید صدراسید صدرا، تا این لحظه: 4 سال و 5 ماه و 29 روز سن داره

پارسا،گل پسر ما

19 ماهه ام چیکار میکنه؟

پسر مامانی یاد گرفتی دور خودت بچرخی و بعد از سرگیجه اش کلی ذوق کنی. وقتی خاله اتنا مرتب پرده رو کنار میزد نور خورشید میخورد تو چشمات...شب  باز هم خواستی پرده رو کنار بزنه که یهو متعجب گفتی: نیییییست.....اووووووو؟ غذاتو که خوردی گفتی: اب.... خواستم برات اب بریزم که اصلاحش کردی: اب..ت (ماست!!) سرگرمی های ١٩ ماهگیت:  ١)پازل هات  ٢) سی دی هات  ٣) خط خطی کردن   ٤) کتاب  ٥) میان وعده هم هاپ هاپ و لوگو و تراکتور بازی  چند جور بازی با پازل هات بلدی که یکیش ریختن و دوباره جمع کردنشه که فقط یکی یکی تصاویر رو نگاه میکنی در خالی که میگی هنن...هاپ...یا به به... اونها رو میریزی تو س...
28 ارديبهشت 1391

نیست...نیست...

الان دارم از تو اطاقم تو بیمارستان مینویسم. یه پرستار جدید پیدا کردم. ولی تا با پارسا اشنا بشه خواهرم اتنا جون اومده پیشمون. ١٠ دقیقه پیش که زنگ زدن مریض بدحال داریم یواشکی از خونه جیم شدم. الان اتنا زنگ زده میگه پارسا چند بار تو اتاق ها رو سرکشی میکنه و میگه نیست ...نیست و بعد میره پشت در ورودی گریه میکنه و دوباره اتاق ها و... دلم داره گریه میکنه برا پسرم که وقتی کنارشم برای از دست ندادنم محکم میچسبه بهم. حالا من حرف دلم رو قبول کنم یا....   پرسش مامانی ارسال پرسش : 1391/2/18 - 22:18 کار و درامد مادر یا فقط بچه؟ اطلاعات بیشتر : کدوم یک از مادرهای عزیز شاغل هستن؟ ب...
23 ارديبهشت 1391

توت فرنگی رفت

پارسای من مثل مامانش خیلی توت فرنگی دوست داره . جوری که دو تا دو تا میذاره تو دهنش و به زور میجوه و به یه چشم به هم زدن ظرفش رو خالی میکنه. هر کاری هم کنم لباسش توت فرنگی ای ! میشه. باز هم توت فرنگی میخواد پسرم. ولی بیشتر از این دل درد میشه. مجبورم سرشو به چیز دیگه ای گرم کنم. ادم یاد الیور توییست میافته امشب موقع خواب یکی دیگه از کاربرهای کلمه" رفت" وقتی دیدم انگشتتو کردی تو گوشت و تکونش میدی فکر کردم میخاره. طبق عادت همیشگی من هم انگشتمو گذاشتم تو گوشت که پس زدی دستمو و گفتی : رفت از کلماتی که میگی: ماما، بابا، توپ و گاهی هم پت ، نیست ، اوووو؟ (کو؟)، به به، دد (بیرون)، هن (ماشین)، اب ،رفت ،ایش ( اشغال و جیش)...
20 ارديبهشت 1391

به هیچکی جز خودت اتکا نکن

خدابیامرز  در کل بد نبود. پرستار پارسا رو میگم. خدابیامرز هم که فقط برا مرده ها نیست! فقط همیشه یه جاش درد میکرد. یا میگفت شکمم عفونت کرده. یه بار هم گفت که تو خونه بیهوش شدم. گفتم وای پس برا پارسا خوب نیست اینجوری باشی... که سریع از حرفش برگشت: بیهوش که نههههه. بیحال بودم. یه بار زنگ زد که تصادف کردم لگنم مو ورداشته اصلا نمیتونم تکون بخورم. بنده خدا صداش هم خیلی مریض بود.همون عصر رفتیم الماس شرق که نزدیک خونه شون تو دارغوزاباد اون حوالی بود. به همسرم گفتم بریم یه احوالی ازش بپرسیم که 10 دقیقه نشد همسرم گفت سهیلا من فلانی رو دیدم که تا منو دید جیم شد تو یه مغازه. پس اونقدر هم که میگفت درد نداشت! من هم کم کم حساس شدم و زیاد...
18 ارديبهشت 1391

یک سال و هفت ماه و چند روز...

پسرم بعد از اون تب شدید ٣ روز اسهال شد و هیچی اشتها نداشت. تا تونست دوغ و ماست و اب خورد. خدا رو شکر امروز بهتر شده. یه ساعت پیش موقع خواب یه کم شیر خورد و بعد شروع کرد به نق زدن و بی قراری. پوشکش رو چک کردم، شکمش رو مالش دادم، بغلش کردم که یهو باد گلو زد.  فوری  اروم شد و گفت: رف (رفت). جدیدا استانه تحملش خیلی پایین اومده و با کوچکترین مخالفت شروع میکنه به گریه. نمیدونم از کجا یاد گرفته به پشت دراز میکشه و پاهاشو میکوبونه زمین و گریه میکنه. گاهی حتی فرصت نمیده کشف کنم چی میخواد اصلا. چند تا کارت دیداموز داره که اکثر مفاهیمش رو تکرار میکنه. بعدا اگه وقت شد عکساشو میذارم.   پارسا نی نی چیکار میکنه؟   ...
16 ارديبهشت 1391

هذیان پسر تبدارم

دیشب که شروع کرد به نق و نوق کردن دیدم تنش داغ داغ. عصر حمومش کرده بودم و مثل اینکه نذاشت باباش سریع خشکش کنه و لباس تنش کنه بعدشم که به هوای بهاری اعتماد کردیم و رفتیم بیرون که یهو باد گرفت و قطرات بارون شروع شد. ما هم سریع برگشتیم. حالا فقط تب داره و بی اشتهاست. نمیذاره پاشویه اش کنم.  پشت و روی دو تا دستام  رو که سال دوازده ماه سرد سردن رو تن و صورتش میذارم تا یه کم تبش بیاد پایین.استامینوفن هم بیشتر از یه ساعت افاقه نمیکنه. همش چسبیده بهم و سرشو گذاشته رو شونه ام. دلش میخواد بخوابه. تبش که میاد پایین یه کم شیطنت میکنه و ذوق میکنم. الان هم تو خواب ناله میکنه ولی ادا هم در میاره مثلا میگه بوووووو... ماما....به به...نمی...
13 ارديبهشت 1391

رف (دیکشنری پارسا به فارسی3)

من: هواپیما کو؟ پارسا: رف (یه دستشو میبره بالا پشت سرش و فتحه روی ر رو میکشه) من : بابا کو؟ پارسا: رف من: رف ت (با تاکید روی ت ) پارسا: رف ت من: بگو ماس ت پارسا: رفت من: نه بگو ماست پارسا: ت ت من: بگو بابا پارسا: با با من: بگو مامان پارسا : با با  و میخنده. به ندرت هم اهسته میگه ماما پرستارش که میره، یا صدای هواپیما که دور میشه میگه: رف وقتی یه جونور از جمله اسب میبینه تلاش میکنه بگه پیتکو پیتکو ولی فقط اب دهن میریزه و میگه پت پت گاهی میگه اوپ (توپ) وقتی قطعه پازل رو پیدا نمیکنه میگه نیس یا میگه اوووو؟ (کو؟)  اگه...
8 ارديبهشت 1391

چه زیباست کلام نامفهومت

الان پارسا خوابه و رفتم تو اتاق خوابم دیدم همه اسپری ها و عطرها رو نیم وجبی یک و نیم ساله ام  مثل قطار چیده لبه میز توالت. دلم براش تنگ شد یهو. برا همین گل پسری که ظهری اخرش اشک مامانشو در اورد. اخه از گشنگی ضعف کرده بودم گفتم اول پسرو بخوابونم. ولی وقتی شیرشو میخورد چشام سنگین شد. حالا من خوابم میومد و پارسا شروع کرده بود به حرف زدن به زبون اسپانیولی پشتو... دد اا ددا ائ سسس دد ا ز ددود و.... همینجور که مشاهده میکنین پسر جونم لطف کرده و حروف" سین "و "ز " رو با حرکت دلبرانه زبونشون تلفظ میکنن. در همین حال ٢ دست خودشو تکون میده و فیگور میده و با چشم و ابروهاش هم احساسشو از بیان کلمات حالت میده و اون وسط  هم گاهی انگار حرفش خن...
6 ارديبهشت 1391

بیشتر از 20 سال قبل

بابایی یه تسبیح سبز داشت که چند سال دستش بود. نمیدونم چی سرش اومد. بعد از اون دیگه تسبیح ثابتی نداشت. سالها گذشته. هوس کردم یکی شبیه شو پیدا کنم بدم بهش . حتما خوشحال میشه....   بابایی یه قاشق داشت که از خونه مادربزرگم اورده بود و فقط با همون غذا میخورد. همیشه هم گم و گور میشد و مکافاتی داشتیم گوشه و کنار کابینت پیداش کنیم.  نمیدونم چی سرش اومد. بابایی سالهاست رو قاشقش حساس نیست. بابایی یه صندوقچه قرمز داشت که مال عروسی بود و مدارک مهم رو توش میذاشت. مامانم زیر استرش هم یه چیزایی قایم میکرد. شاید بیشتر از ۱۰ ساله ندیدمش. شاید هنوز هم توش کاغذ میذارن. بابایی یه رادیو کوچولو داشت که شبها که چهار تا تشک تو ...
2 ارديبهشت 1391