سيد پارساسيد پارسا، تا این لحظه: 13 سال و 6 ماه و 23 روز سن داره
مهساساداتمهساسادات، تا این لحظه: 8 سال و 6 ماه و 27 روز سن داره
سید صدراسید صدرا، تا این لحظه: 4 سال و 5 ماه و 29 روز سن داره

پارسا،گل پسر ما

تر و تمیز و تپل و مپل

پارسا جونم میری حموم؟ میرم...میرم پارسا نگو یه دسته گل تر و تمیز و تپل و مپل این هم عکساش   پارسا جونم میری حموم؟ میرم....میرم پارسا نگو یه دسته گل تر و تمیز و تپل و مپل     پارسا ! موهات کو؟  پارسا جونم. نبینم ناراحت باشی گلم. خب دارم عکس میگیرم بذارم تو وبلاگت   پارسا نی نی بوس کن!!!!   خوابش میاد اینجا!   با چکش میزنه تو سر گلوله ها تا از پلکان پایین برن....   گلوله ها رو میذاره تو جاشون...        این هم پارسا در ایام قدیم... ...
27 خرداد 1391

امروز پارسا (24 خرداد 91)

بعد از خواب حسابی بعد از ظهر پسرم رفتیم زیست خاور. با کالسکه بردمش. تو راه براش ذرت نمکی خریدم. بعد 1 ساعت که برگشتیم خونه مشغول خوردن بود و کلا یه جیک کوچولو هم ازش در نیومد؟؟؟!!! براش یه لباس تابستونه خریدم و برای خودم یه روسری. بعدش که رسیدیم خونه هنوز حاضر نبود دست از سر خوراکی هاش برداره. براش سی دی با نی نی 5 رو گذاشتم تا ببینه. رفتم حمومش کنم. برا اولین بار دیدم به جای اینکه بپره با سطل و لگن بازی کنه و شیر اب رو باز و بسته کنه رفته زیر دوش ارووم واستاده و اشاره میکنه صابون رو بده بزنم به تنم مشغول بازی شد و من تو اشپزخونه داشتم سریع ترین شام دنیا رو اماده میکردم. دیدم بدو بدو در حالی که یه چیزی تو مشتشه...
24 خرداد 1391

قبول باشه...

بعد از اذان كه از تو تلويزيون نماز جماعت پخش ميشد پسري جانماز ميخواست تا همراهي شون كنه. من هم برا تشويقش به ادامه ميگفتم : الله و اكبر.... وقتي گفتم اللهم صل علي محمد و ال محمد... ديدم جنگي بدو بدو رفته تو اشپزخونه... رفتم دنبالش ديدم اسپند دود كن رو ميخواد تا دور بده....   بعد مدت ها غروب رفتم حرم با پسري. هوا دلچسب بود و دقيقا دم اذان. موقع نماز پسري ايستاده بود و متعجب از "هماهنگي" موجود ،به قيافه ها يكي يكي نگاه ميكرد و اداي زمزمه كردن زير لب رو با بيرون و تو بردن نوك زبونش انجام ميداد. حوصله اش كه سر رفت موبايلم رو ورداشت و وسط نماز تو صحن رضوي اهنگ بازي angry birds با باندترین ولیوم پخش شد. البته با 2-3 تا...
24 خرداد 1391

فصل امتحان مادر و پسر

چقدر خوبه مادر و بچه با هم درس بخونن... اون هم وقتی درس و مشقشون مثل هم و از یه کتاب باشه... چقدر خوبه حس رقابت هم داشته باشن و به محض این که مامان جزوه دست میگیره پسر هم بیاد سراغ جزوه... چقدر خوبه که شیوه شون هم مثل هم باشه... هر دو تو دلشون بخونن و نه بلند بلند ... اما... صبح امتحان مامان پر از استرس کله صبح مشغول مرور کردن ... و پسر در خواب ناز زیر پتو و خیالش راحت که صبحانه اش حاضر و اماده است...    لطفا به مهارت پسری در کشیذن دایره های کاملا بسته در سایز های مختلف دقت شود ...
23 خرداد 1391

عادت قبل خواب

سلام پسر گل مامانی. این هفته امتحان داشتم و یکی دیگه هم اخر تیر ماه.... و کم میتونم از شیرین کاریهای کودکانه ات بنویسم. به پرستار جدیدت عادت کردی .خوشبختانه مشکلی نداری (البته وقتی من میام خونه نمیذاری بهت نزدیک شه و چنگول میندازی به صورتش). هر روز بازیگوش تر و بامزه تر میشی. بابایی میگه: فکر میکنم این اخر بامزگی هاشه ولی باز میبینم هر روز شیرین تر میشه... این هفته تو تعطیلات بابابزرگت اومده بود و با هم میرفتین بیرون دور میزدین و مثل همیشه یه موز رایگان از سهمیه ات تو تره باری و یه اب نبات رایگان از سوپری نزدیک خونه میگرفتی... و بعد هم دایی جون و خانمش اومدن و تو مثل همیشه خوشحال بودی که مهمون داریم. از نظر غذا هم غصه ای نداشتم چون د...
18 خرداد 1391
1