سفرنامه شمال 6
گل پسر اماده سفر برا عروسي خاله اتنا شده. يه لباس 3 تيكه با جليقه كه 2 بار بردم سايز بزرگتر بگيرم. هر بار كه ميريم شمال وسايل مربوط به پارسا سبك تر ميشه انگار و البته خودش سنگين تر. 5 صبح رفتيم فرودگاه و با تاخير !!!! 9 صبح پرواز كرديم. تو اين فاصله من و همسرم پي پارسا خان روانه بوديم و حتي سواري با گاري حمل بار!! براي اولين بار در تمام طول پرواز خوابيد . تو فرودگاه ساري هم از دور پدر جون رو شناخت و مثل وقتهايي كه چيزي رو پيدا ميكنه خوشحال گفت : دااااا ... و. رفت بغلش. روز اول رفتيم خونه پدري اقاي همسر و دسته جمعي با محمد امين خوش تيپ رفتيم دريا... به پارسا خوش گذشت و شن بازي كرد. از برگ درخت ها به خرگوش تو محوطه پارك غذا مي...