سيد پارساسيد پارسا، تا این لحظه: 13 سال و 6 ماه و 2 روز سن داره
مهساساداتمهساسادات، تا این لحظه: 8 سال و 6 ماه و 6 روز سن داره
سید صدراسید صدرا، تا این لحظه: 4 سال و 5 ماه و 8 روز سن داره

پارسا،گل پسر ما

سفرنامه شمال 6

گل پسر اماده سفر برا عروسي خاله اتنا شده. يه لباس 3 تيكه با جليقه كه 2 بار بردم سايز بزرگتر بگيرم. هر بار كه ميريم شمال وسايل مربوط به پارسا سبك تر ميشه انگار و البته خودش سنگين تر. 5 صبح رفتيم فرودگاه و با تاخير !!!! 9 صبح پرواز كرديم. تو اين فاصله من و همسرم پي پارسا خان روانه بوديم و حتي سواري با گاري حمل بار!! براي اولين بار در تمام طول پرواز خوابيد . تو فرودگاه ساري هم از دور پدر جون رو شناخت و مثل وقتهايي كه چيزي رو پيدا ميكنه خوشحال گفت : دااااا ... و. رفت بغلش. روز اول رفتيم خونه پدري اقاي همسر و دسته جمعي با محمد امين خوش تيپ رفتيم دريا... به پارسا خوش گذشت و شن بازي كرد. از برگ درخت ها به خرگوش تو محوطه پارك غذا مي...
15 تير 1391

مسابقه نی نی خانه دار

همین امروز فهمیدم یه مسابقه درکاره که مهلتش تا فرداست... منظورم رای اوردن نیست. این عکس رو دیروز گرفتم از پسرم پیرو همون عشق اب بازی و البته تکرار تمام کارهایی که میبینه...تموم خونه خیس و البته تمیز و براق شد ...
11 تير 1391

عشق اول و اخر این روزها

پسرک شدیدا عاشق اب بازی شده ها... دیگه از کنترل خارج!! کلمه ای که خیلی خوب تکرار میکنه : اب اینجا هنوز چند ماهه است و اشنایی با اب نداره و بیشتر اسباب بازی هاشو میذاره تو دهنش.... همین پسری دیروز کنار استخر بادی وامیستاد و میگفت : دو .... یعنی من بگم یک..دو..سه.. تا اون بپره تو اب و بعد دراز بکشه و اب رو شلپ شلوپ پخش کنه به اطراف. فکر کنم سی بار من شمردم و اون شیرجه رفت تو اب. کم کم پارسا از اب بازی خوشش اومد و سرگرم میشد ولی هنوز دلباخته نشده بود به این سن که رسید دیگه من نمیتونستم تنهایی ظرف بشورم و حتی ابی به دستم بزنم... یه صندلی تو اشپزخونه هست که کشون کشون و گریه کنون اونو میکشونه طرف سینک. ا...
8 تير 1391

اساطیری

  دختر جوانی آبله سختی گرفت. نامزدش به عیادت او رفت . چند ماه بعد، نامزد وی کور شد. موعد عروسی فرا رسید. مردم می گفتند: چه خوب ! عروس نازیبا همان بهتر که شوهرش هم نابینا باشد. 20 سال بعد از ازدواج، زن از دنیا رفت. مرد عصایش را کنار گذاشت و چشمانش را گشود. همه تعجب کردند.مرد گفت : «من کاری نکردم جز اینکه شرط عشق را به جا   آوردم .» ...
8 تير 1391

عنبران

ی کی از اساتید رزیدنت ها و بقیه استادها رو دعوت کرد ویلاش تو عنبران. البته شام رو به گردن یکی از کسانی که تازه هیات علمی شده بود انداخت. خلاصه تصمیم گرفتم که پسری رو هم با خودم ببرم. دوشنبه صبح عید مبعث رفتیم خرید برای عروسی خواهرم. ظهر هم گذاشتم پارسا حسابی بخوابه تا شب سرحال باشه..... گرچه قبلا اجازه رفتنو از اقای همسر گرفته بودم ولی در استانه رفتن گفت: واقعا میخواین تنهایی برین؟! و خلاصه کمی دل غمین راهی شدیم. ویلا کوهستانی و بعد از طرقبه بود. و مسیر ورودی باغ تا خود ویلا کاملا سربالایی بود. و چهارچرخ پسری که با خودم اورده بودم و همچنین بازی با توپش امکان پذیر نبود. از همون اول یه حوض بود که پارسا مسخ شده رفت طرفش و اب بازی. ا...
1 تير 1391
1