سيد پارساسيد پارسا، تا این لحظه: 13 سال و 6 ماه و 23 روز سن داره
مهساساداتمهساسادات، تا این لحظه: 8 سال و 6 ماه و 27 روز سن داره
سید صدراسید صدرا، تا این لحظه: 4 سال و 5 ماه و 29 روز سن داره

پارسا،گل پسر ما

مامان كو؟ بابا كو؟

پرستارش زنگ زده كه پارسا از صبح از اين اتاق به اون اتاق ميره وميگه مامان كووووو؟ از ظهر كه رفتم خونه تا شب كه بخوابه هم اش ميگفت: بابا كووووو؟ مخصوصا موقع خواب كه با خودش حرف ميزد و با اهنگ لالايي ميگفت بابا كووووو و اون وسط ميپروند: نيييست اخه پارسا الان ٢٠ روزه باباشو ندیده... ...
19 شهريور 1391

هم صحبت شیرین

پارسا مامانی جیش داری؟                  - نه نه ( در حالی که یه دستشو تکون میده) میخوای بری دسشویی؟                    - نه نه مطمینی؟                                          - نه نه! .. .. .. بستنی میخوری؟    ...
16 شهريور 1391

باغ استاد

بگذریم که به چه مکافاتی ادرس رو پیدا کردیم... گوارشک! چهارچرخه، توپ، چند دست لباس، و خوراکی  براش بردم. یه باغ میوه با 2 تا استخر یکی ماهی داشت و یکی بار شنا. یه قسمت با حفاظ توری پر از پرنده.. قرقاول..طاووس... یه هاپوی بزرگ.. اساتید ما با خانواده هاشون و بقیه رزیدنت ها یکی یکی سر و کله اشون پیدا میشد که چند تا بچه هم تو جمعمون بود. یکی اوا نوه شیطون صاحبخونه که گفته بودن با اومدنش حتما ماشین پارسا رو میگیره و خلاصه خیییییلی شیطونه... ولی در اولین برخورد پسری یه دادی کشید که دختره با گریه رفت بغل مامانش و دیگه نزدیک چهارجرخه هم نیومد. پسر 14 ماهه خانم دکتر ( استاد اکو ) هم با نزدیک شدن پسرم گریه میکرد. و...
12 شهريور 1391

پسری رفت نیشابور

سفر 4 ساعته من و پسری به نیشابور برای عروسی یکی از همکلاسی هام بود. ساعت 8 الی 12 شب با اژانس ( همراه 3 نفر دیگه) رفتیم. جاده اتوبان خلوت رو که دیدم حیفم اومد چرا ماشین نیاوردم. پارسا تو راه رفت : فقط تو بغلم نشسته بود وبیرون رو تماشا میکرد و فقط 2 بار برگش خانم های همکلاسی منو دید که لبش به شکل o  شد. (لب بالا روی دندونها رو میپوشونه ولب پاین اویزونه و مردوک ها بالا رو نگاه میکنه) مخلوطی از لبخند وخجالت ونعجب پسری... پارسا تو عروسی : وسط سالن ،با شروع موسیقی، یه دست بالا ... حرکت تند پاها به عقب و جلو پارسا موقع شام : پلو خالی با دست مشت کرده پر از برنج ونوشابه بی وقفه که ناگهان قرمز و مبهوت  بعد از خروج دی اکسی...
11 شهريور 1391

گل و ماه

جدیدا تیکه های پازل چوبی ها رو یکی یکی از تو سبدش در میاری و با کمک هم اسمش رو میگیم و بعد میچینی شون رو فرش..خیلی مرتب...   میگم : گیلاس میگی : گل ...                                    کم شباهت هم نیست به گل ! ......................................................................................... میخواستم بگم گلابی که فرصت ندادی  گفتی: ماه !!!                           &nbs...
6 شهريور 1391

پایان یک مکالمه

از سر کارم زنگ میزنم خونه. مثل همیشه پسری گوشی رو میگیره . یه "ماما" با هیجان میگه و با زبون خودش صحبت میکنه. میگم بوس کن مامانی! قسمت گوشی رو از جلوی گوشش میبره جلوی لبش و بوس میکنه.( طبق شواهد قبلی) میگم: خب مامانی... کاری نداری؟ میگه: رفت! میگم. خداحافظ...بای بای... میگه: رفت! ..................................................................... اینجا یه هم درد اینجا چند تا هم درد ...
1 شهريور 1391
1