سيد پارساسيد پارسا، تا این لحظه: 13 سال و 6 ماه و 29 روز سن داره
مهساساداتمهساسادات، تا این لحظه: 8 سال و 7 ماه و 2 روز سن داره
سید صدراسید صدرا، تا این لحظه: 4 سال و 6 ماه و 4 روز سن داره

پارسا،گل پسر ما

بسم ا...

وقتی تو نیستی نه هستهای ما چونان که بایدند نه بایدهای ما مثل همیشه ، آخر حرفم را و حرف آخرم را با بغض فرو می خورم . . هر روز بی تو روز مباداست !
13 ارديبهشت 1392

منطق دو سال و نیمه ای

رفتیم لب حوض پارک کوهسنگی. دستم تو دست پارسا میشینم و دستی به آب میزنم. بهش میگم : میخوای به آب دست بزنی؟ یه کم میره عقب و میگه: نهههههه...نهنگه!!! ( با لهجه سریال پایتخت بخونین)     توپ پسربچه قل خورد جلوی پاش. پارسا هم بی معطلی شوتش کرد به بیراهه. من فقط یه کم جدی نگاهش کردم. فوری گفت: دعوا نکن!!!     نشسته کف اشپزخونه هی به خودش میگه: خراب تار... خراب تار.. ( خرابکار)   میبینم داشته اب بطری رو تو یه بطری دیگه خالی میکرده یه خرده ریخته رو شلوارش. ........................................................ وبلاگ اریان جون  رو میخوندم راجع به کامیونی که از چراغ قرمز رد شد و اریان اعترا...
8 ارديبهشت 1392

اش دوغی بپزم...

الان صبح جمعه است. به عادت هر روز 6 صبح بیدار شدم. نخود لوبیای خیس داده رو گذاشتم بپزه برای یک آش دوغ مشتی. چقدر از اول هفته که هوس اش کرده بودم منتظر جمعه بودم پارسا روی تخت کنارم خوابیده . خوشحالم که خواب خوبی میبینه چون داره تو خواب بلند بلند میخنده. همسرم پای کامپیوتر توی هال خوابش برده و مودم بی پاسوورد ما روشن مونده. دیشب رژیم یک هفته ای اش رو شکست و تا سیر شدن برنج خورد چون از اینکه تو این فقط یک هفته رژیم هیچ وزنی کم نکرده شاکی بود. 6 ماه پیش همسایه برامون یه خوراکی اورده بود که یادم نیست چی بوده ولی یادمه که پارسا ظرفش رو شکوند و من امروز و فردا کردم برا خریدنش. اول همین هفته که برامون کیک خونگی اورد سراغ ظرفش ...
6 ارديبهشت 1392

دوچرخه

  عصر بعد از مهد کودک قدم زنان رفتیم یه دوچرخه انتخاب کردیم تا بابا که اومد بخره. ولی ول کن نبودی و همون موقع خریدیم و اوردیمش خونه. پاهات به پدال میرسه ولی انگار میترسی و فعلا ما هل میدیم و شما خیلی عالی هدایتش میکنی... این هم از پول عیدی امسالت که جمع کردی... ..................................  یه ربع پیش دستت رو گرفتم تا بریم بخوابیم. هی یه چیزی زمزمه میکنی. اخرش فهمیدم میگی: استراحت کنیم!  بعد که دراز کشیدی صدای بستن در اومد. پرسیدی: چی بود؟ گفتم همسایه .مامان پرنیا یا الیاس. بعد هم شروع کردی: گیلاس!!! مدسه..مامان ایاس دس بوخونه... (اخه صبح دیده بودی الیاس داره میره مدرسه فکر میکنی الیاس ...
4 ارديبهشت 1392
1