نوزده به در
روزهای فروردین تند تند میگذرن روزهایی که خیلی خسته ام و روزهایی که بهترم و میشینم وبلاگ اپ میکنم یه روز که ساعت سه از بیمارستان رفتم خرید و چهار برگشتم. هوا باد بود و رفتیم بادبادک بازی. بعدش به سم زد اتاق پارسا رو مرتب کنم. چشمتون روز بد نبینه. مثل محیط اگار قلمبه قلبمه کپک زده بود همه جا. زیر تخت خیس و زیر فرش سیاه و بدبو.فرش رو انداختم بیرون وشروع کردم به سابیدن و جارو زدن و جابجاد کردن وسایل. بعد هم چون قول داده بودم با کمک پارسا چیکن استرانوگوف درست کردیم و خوردیم. بچه ها خوابیدن. منم دوش گرفتم و تا صبح زیر پتو لرزیدم و کابوس دیدم. عکسها رو اخر مطلب میذارم چهارشنبه بعد تعطیلات مامان و بابام و طلوع دخترخاله بچه ها اومدن. ۵ شن...
نویسنده :
مامانی
23:29