اخر امسال با میکروارگانیسم لعنتی
دلم آشوبه برای دخترکوچولوی نازم که چندین روزه مریض شده. همه چیز از یه دوشنبه سرد شروع شد که بچه رو بردن پارک بازی کرد و بینی اش زخم برداشت که هیچ..از همون شب بیقراری و تهوع شروع شد. فرداش تب و اسهال و فس فس و بعد هم بی اشتهایی اضافه شد. چهارشنبه با دودلی راه افتادیم خونه مامانم. تو جاده نیم ساعت رفتیم و دور زدم به سمت خونه که به خاطر دل پارسا دوباره برگشتیم سمت مهمونی. تو ماشین بالا اوردن و بیقراری و شیاف گذاشتن ادامه داشت. هم اخر هفته پسر سرگرم میشد و هم من کمک داشتم برای نگهداری دختر. خلاصه یک شب که اونجا بودیم بابا براش دارو گرفت و مامانم سوپ درست کرد و تا صبح بچه نق زد و همه بیدار بودن. تا ظهر روز ۵ شنبه که بهتر نشد برگشتیم خونه . تو جاد...
نویسنده :
مامانی
0:33