اخر هفته خود را چطور گذراندید؟
۵ شنبه که اب خونه قطع شد تصمیم فی البدایه گرفتم برم خونه پدری... سریع مخلوط لباس گرم وخنک جمع کردم وبه قول پارسا اتیشش کردیم و راه افتادیم. هوا خیلی خوب بود و بچه ها به جز یه کم نق نق مهسا برای خواب اذیت نکردن. برادرم رفته مشهد اعتکاف و خواهر کوچیکم هم اعتکاف بود. مامان و بابا روزه داشتن و شام کلی دوستای مسجدی بابا خونه شون دعوت بودن. اول اردیبشت بود و سالگرد پدربزرگم. برا همین یکسره رفتیم روستا. خیلی گرسنه بودم و با پلو ماست دادن به مهسا و اجرای فرمایشات پسر مبنی بر تکه کردن گوشت محلی نفهمیدم پی خوردم. تا اخر شب حونه مادربزرگه بودیم و پارسا و پسرعمه ام اونقدر بازی کردن و دویدن که خستگی از نوک پاهاشون چیکه میکرد ولی بازم ارووم قر...
نویسنده :
مامانی
1:52