روزمره های نیمه بهار
بهار خنک و دل انگیز به نصفه رسید. فعلا به خاطر ماه رمضون و امتحانات پارسا خونه نشین هستیم و دچار روزمرگی. هفته قبل یه افطار خونه دوستم که متخصص اطفاله دعوت بودیم و با بچه ها رفتیم. خیلی خوب و ارووم بودن به جز اخرش که پارسا خسته و خواب الود شد و دخترها میومدن و اذیتش میکردن تا دنبالشون کنه، اونم داد میزد سرشون. برای اولین بار از سر کوچه برگ انگور کندم و براشون دلمه پختم. کم نمک و شیرین بود ولی مهسا برای اواین بار با اشتها خورد و پارسا هم تمومش کرد. به من و باباش چیزی نرسید مهسا الان کارتون همیشگی اش یعنی باب اسفنجی رو میبینه و میگه: سیب زمینی می پوخه( میپزه) مهسا جون رو با سالاد درست کردن و سیب زمینی پوست گرفتن ...