سيد پارساسيد پارسا، تا این لحظه: 13 سال و 6 ماه و 2 روز سن داره
مهساساداتمهساسادات، تا این لحظه: 8 سال و 6 ماه و 6 روز سن داره
سید صدراسید صدرا، تا این لحظه: 4 سال و 5 ماه و 8 روز سن داره

پارسا،گل پسر ما

روزهاي هنوز سبز آبان ماه

سلام اول از همه به پسر يا دخترم كه نميدونم چه زماني مشغول خوندن اين خاطراتي دوست دارم ️ روزها سريع ميگذرن. صبح ها ٦ بيدار ميشم. قرص تيروييدم رو ميخورم و دكمه ابجوش رو ميزنم. كتابهاي پارسا و خوراكي هاش رو اماده ميكنم. لباس هاش رو جلوي در توالت اونجايي كه لوله كشي شوفاژها زمين رو گرم كرده ميزارم و پسر رو بيدار ميكنم و با هيييس هييسسسس گفتن و دو لقمه صبحانه راهي اش ميكنم. كله من از پنجره طبقه ٦ اويزون و كله پسري از تو حياط رو به بالا. سرويس كه مياد نگاهمون به هم تموم ميشه صبح ها اينجوري ميگذره و بعد كار پشت كار رو دور تند و بي تابي من براي گذر ساعت ها و رفتن به سمت بچه هام كه تمام صبح دلتنگشونم. پارسا خوندن و نوشتن بلده و دوماهه كه دار...
18 آبان 1396

مهرماه نود و شش

پیش نمایش مطلب شما : مهرماه سال ١٣٩٦ همراه شد با ماه محرم به همين دليل تولد بچه ها رو تو شهريور گرفتم. عكسهاي خانوادگي پارسال رو چاپ و قاب گرفتم و با يه اويز دعوتنامه كادو دادم به خواهر و برادرا و البته پدربزرگ و مادربزرگا تولد شب عيد غدير بود و سفره سيدي هم برا بچه ها گذاشته بودم. تولد رو عصر تند و سريع با دختري كه خواب سير نشده بود و گريه ميكرد برگزار كرديم. مثل هميشه شبيه يك تك والد وظيفه تدارك و پذيرايي و عكاسي و جمع و جور كردن و سرگرم كردن بچه ها با من بود. و من هم خسته تر از هميشه. چند روز بعد فهميدم كه كم كاري خيلي شديد تيروييد دارم و تعجب كردم از همونقدر انرژي كه تو يكماه اخير مصرف كردم. براي بچه هام خوشحالم كه درحد توانم...
25 مهر 1396

سرگرمي روزهاي گرم

اولين دو كلمه اي كه دخترم گفت درحال اشاره به كاسه خودش كنار سفره:ماست نيست و اولين جمله سه كلمه اي وقتي براي تولد دوسالگي براش خريد ميكرديم دوتا عروسك گرفت بغلش و گفت: دوتتا ني ني هست... دخمل قشنگم دايره لغاتش زياد شده. بدون اينكه بهش ياد بديم درجواب درخواست من ميگه : باششش(باشه) و يا مسي( مرسي) ابوس ( اتوبوس) تديگ ( ته ديگ) موچچه( مورچه) پايين لباس اموم(حموم) انجير( انجير و تمام ميوه هاي گرد) يك شب گرم مردادبا گريه بيدار شد و اشاره به گوشه اتاق كرد و گفت هاپو. اومد بغلم خوابيد صبح ياد خوابش افتاد و گفت هاپو رفت از سوسك تا ببعي و گربه شديدا ميترسه و اما پسري كه قبل رفتن به مدرسه باسواد شده كتاب ميخونه و از ما هم امت...
9 شهريور 1396

شروع تابستان

در روزهای تیرماه بالای ۴۰ درجه سال ۹۶ هستیم دیگه توی سالن جلوی کولر یا دم صبح کنار تراس رو به تپه ها میخوابیم ردیف. دختری سمت چپ و پسری سمت راست. دختری تو ۲۱ ماهگی هست .یک دنیا فلفل و نمک.یک دنیا قند و عسل. کلمه ها رو به زبان خودش یاد میگیره: آگا (اقا).. صدای بعضی حیوانات ..قبلا به چیزی که نبود میگفت : رفتتتت..الان میگه :نیست! باباش کنترل تلویزیون رو ازش خواست سریع گذاشت پشت بالش مبل وگفت نیست! علاقه به کنترل و عاشق ۴ چیز: پتوش..پستونکش..خرسی اش و دمپایی اش خرسی رو میذاره رو بالش رو پاش لالایی میخونه و یه بالش هم میذاره زیر سر خودش در حال لالایی خوندن دراز میکشه. یعنی بک مادر بالفطره. با مدادشمعی داخل ماشین رو طرح انداخت وب...
15 تير 1396

و باز هم تغییر...

سلام تغییر مکان و اسباب کشی باعث شد سرم خیلی شلوغ تر از قبل بشه. خب بعد از سه سال و نیم زندگی تو سوییت کوچیک بیمارستان وقتش بود یه جای بزرگتر نقل مکان کنیم. کلاسها و مدرسه پارسا نزدیکتر و محل کار من نیم ساعتی دورتر شد. بچه ها اینجا رو دوست دارن ولی هرتغییر برای بچه ۶ ساله سخته و دلتنگی برای جایی که ۳ تا ۶ سالگی شو اونجا گذروند یه کم براش سخته. مهسا ولی خیلی زود به شرایط عادت میکنه. مخصوصا اینکه یه پرستار جدید براش گرفتم. پارسا زیاد باهاش جور نیست فقط به خاطر اینکه مثل پرستار قبلی باهاش بازی نمیکنه. البته پسری جزو قرارداد ما نیست. موقعی که ازش میخواد مراقب مهسا باشه تا به کار اشپزخونه برسه در جواب میگه تو اومدی مواظب مهسا باشی. ...
27 خرداد 1396

کوچولوهام و دخترخاله نورسیده

پارسا جون مامان الان ۳۰ کیلو داری و قشنگ پشت و شونه مامان رو لگدمال میکنی و ماساژ میدی.البته اگه فسقل شماره دو اجازه بده. با مدرسه ات کاملا اخت شدی. تو مسابقه پازل مدرسه دوم شدی. البته مربی میگفت به بقیه کمک میکردی.... الانم باید بری مرحله شهرستانی مسابقه. کتاب میخونی. خیلی روون و خوشگل. کتابهای علمی و دایره المعارف دوست داری تا قصه و شعر. هر روز یه جات درد میکنه. چشمت..سرت..دندونت...زانو...خلاصه کلی دل نگرانم میکنی. گرچه میدونم چیز مهمی نیست.نصفه شبها یا اب میخوای یا کتف هات میخاره یا کابوس میبینی و منو لگد میزنی..یه اشتباهی هم کردم اینکه اجازه دادم فیلم ادم فضایی ها رو ببینی که خودم هم ترسیدم و اون شب تا صبح باهام حرف زدی که کی صبح م...
27 فروردين 1396

نوروز ۱۳۹۶

سلام الان ساعت ۱۱ شب شانزدهم فروردین۱۳۹۶ دخترکوچولوی من امروز واکسن ۱۸ ماهگی ات رو زدی. قطره و امپول فلج اطفال و ثلاث . صبح ورجه وورجه کردی. کاش به حرف پرسنل بهداشت گوش نمیکردم و به جای یخ و نایلون حوله خنک رو پات میذاشتم تا اونجوری با گریه مانع کمپرس سرد نشی. خلاصه ظهر با گریه از خواب پریدی و تا خود الان یک میلیمتر هم پاتو تکون ندادی .یه وشه میشینی و تکون نمیخوری. قد و وزن ات رو روال خودشه و هنوز قطره اهن و ویتامین نمیدم بهت. مثل داداشت! داداش پارسا هم با گفتن شب بخیر فی الفور میخوابه. یه شب بخیر واقعی! یه خرده لجباز شده و شاید حس استقلال طلبی یا نمیدونم چی باشه.که به حرفم گوش نمیده و پرخاش میکنه. دختری هرچی داشته باشه و حتی خوراکی...
18 فروردين 1396