سيد پارساسيد پارسا، تا این لحظه: 13 سال و 6 ماه و 1 روز سن داره
مهساساداتمهساسادات، تا این لحظه: 8 سال و 6 ماه و 5 روز سن داره
سید صدراسید صدرا، تا این لحظه: 4 سال و 5 ماه و 7 روز سن داره

پارسا،گل پسر ما

شجره نامه

پدر و مادرم همیشه و خصوصا اواخر بارداری ام و تو 2 ماه بعد زایمان، خیلی برام زحمت کشیدن. همین جا ازشون تشکر میکنم که هر چی دارم از اونهاست.                                                             نی نی من مثل خودم از هر دو خانواده پدری و مادری ، نوه اوله. بنابراین تا ورود نی نی های دیگه به جمع خانواده از توجه خاصی برخورداره. مثلا باید گزارش روز...
9 مرداد 1390

ني ني چه آرومه

پارسا 8 ماهه بود. تو گيرودار دندون در اوردن. داشتم شام درست ميکردم. گذاشتمش تو روروک . چند تا اسباب بازي هم گذاشتم رو روروکش. داشت تلويزيون نيگا ميکرد پشتش به من بود... و دندون گير هاشو گاز ميزد. 10 دقيقه گذشت و همچنان محو تلويزيون بود. تعجب کردم که چرا نقنق کنان طرف اشپزخونه نيومده!!! تو تلويزيون هم اقايي داشت صحبت ميکرد...پيام بازرگاني هم نبود که بگم دوست داره..اروم شده رفتم سراغش که ميخکوب شدم       پسر بي دندون ما يه شکلاتي رو که تو اسباب بازيهاش جا مونده بود برداشته.چلخ چلخ پلاستيکشو به دهن گرفته تا بالاخره  شکلات از يه گوشه نشت کرده...فسقلي هم بدون اينکه صداشو در بياره ت...
6 مرداد 1390

اولين مهد کودک

پارسا بهمن سال قبل 4 ماهش بود. يک ماهي عزيز ( مادر بابايي) مهمونمون بود تا من که ميرم سر کار مراقب نوه اش باشه. نزديک عروسي عمه بود و عزيز برگشت شمال و من در به در دنبال پرستار بچه اي که قابل اطمينان باشه و شب که کشيک بيمارستان دارم بتونه بمونه...( همونطور که گفتم همسرم تو يه شهر دور کار ميکرد و من هم کسي رو اينجا نداشتم) تو فاصله پيدا کردن پرستار ني ني کوچولو شيرخواره رو بردم مهد شبانه روزي بيمارستان...تو سرماي زمستون... صبح سرد در حالي که تو جاش گرم خواب شيرينش بود ،لباس تنش ميکردم، بيدار ميشد ... يه ساک مينداختم دوشم و ميذاشتمش تو صندلي ماشين ميگفتم : پاشو ماماني.مدرسه ات دير ميشه ها يادم مياد 2-3 روزي هم برف سنگ...
5 مرداد 1390

جاي خواب پسرم

ني ني خان ما يه تنبل درست و حسابيه... هر چي بهش ميگم بگو "مامان"، فقط ميخنده.. ارتباط کلامي ما:   ني ني: آآآ   من:آآآ                           ني ني: آآآ   من:آآآ                          ني ني: آآآ   من:آآآ           اخه ذوق ميکنه وقتي با هم اينطوري حرف ميزنيم. البته گاهي "دد دد "ميگه و اگه...
4 مرداد 1390

بابايي همه فن حريف

  امروز قراره  بابايي بياد. همسرم تو يه شهر دور کار ميکنه و اخر هفته ها سري به ما ميزنه .. ايشون که تا چندي پيش بلد نبودن بچه اي رو بغل بگيرن،  حالا پوشک جغله رو عوض ميکنه..شير و غذاي کمکي بهش ميده...خوابش ميکنه.... و من هنوز در حيرتم..؟؟!!!                                 متشکريم بابا يي                            ...
2 مرداد 1390

چند روزگي

نی نی ما ٨ پاییز به دنیا اومد. اون روز 10 تا نی نی دیگه هم تو اون بيمارستان با سزارين دنيا اومدن که فقط يکيشون دختر بود، اون يکي هم به خاطر مشکل تنفسي بردنش بخش نوزادان. پسر کوچولوي من تنها بچه اي بود که تا صبح گريه کرد...بقيه ني ني ها خوابيدن. بيچاره بچم گشنش بود و من هم روز اول شير نداشتم. يادم که مياد دلم کباب ميشه . دم صبح شير مامان ني ني تخت بغلي رو خورد و خوابيد. اين گل پسر ما تا چند شب تا صبح نق ميزد و گريه ميکرد . اخه به دنياي جديد عادت نداشت. فکر کنم ميخواست برگرده تو دل مامانش. مادر جونش هم بنده خدا تا صبح براش بيدار بود، صبح هم ميرفت مدرسه. پدر جونش هم کلي غذاي تقويتي برام درست ميکرد....
1 مرداد 1390

مامان خوابالو

از ساعت 2 که با سردرد شديد از سر کار اومدم تا 6 عصر وسط اتاقش  خوابيدم و تو خواب و بيداري مي ديدم که پسر گلم دور و برم مي چرخه و بازي ميکنه...( منظور از بازي بيرون کشيدن پوشکها از بسته و به هم ريختن لباس ها ازکشو و .عبور  مکرر از روي شکمم جهت پيمودن طول اتاق.. ) و ميذاره مامانش خوب  استراحت کنه. هر از چند گاهي هم چنگول هاي کوچولوشو رو صورتم ميکشيد که اگه چشمم رو باز ميکردم ذوقي ميکرد که بياو ببين...     از ني ني خوبم متشکرم که گذاشت ماماني نانا کنه. ...
30 تير 1390

عبور از مانع

سلام مامانا و نی نی های عزیز. مثل همه جقله ها جقله من هم هر روز يه شيرين کاري جديد ميکنه. ديروز تو اشپزخونه ظرف ميشستم که مثل هميشه اومد پشت پشتي که تو ورودي اشپزخونه گذاشته بودم  ايستاد و شروع کرد به گريه. ..اوووم...اووم... من هم ميگفتم الان تموم ميشه ميام... الان ميام کوچول...که ساکت شد و منتظر من موند.. 2 دقيقه اي کارم تموم شد و برگشتم که برم بغلش کنم يهو ديدم يه موجودي زير پام کف اشپزخونه نشسته و فاتحانه منو نگاه ميکنه... حالا نميدونم خودش مانع رو انداخت و اومد....يا با هم افتادن و جنگي اومد تو؟           ...
30 تير 1390

سلام اول

سلام اسم من پارسا. سيد هم هستم.  ني ني توپولوي 9 ماه و نيمه مامان و بابام . اومدم با ني ني هاي ديگه دوست شم. من کلي حرف ميزنم ولي همش ميگن "چي ميخواي؟ اين صداهاي خنده دار چيه از خودت در مياري؟" تازه مامان و بابا رو هم ميشناسم ولي اگه ادم غريبه لباس بيرون تنش باشه، عشقولانه ميرم بغلش. همه چي رو ميکنم تو دهنم  اب دهنم هميشه اويزونه   .  این یه جونور پلاستيکي خيلي خوشمزه اس   بعدا از خاطرات 9 ماه جنيني و 9 ماه زندگي خودم مينويسم....باورتون نميشه؟       حالا باورتون شد؟ تازه اینجا ٥ ماهمه ...
29 تير 1390