سيد پارساسيد پارسا، تا این لحظه: 13 سال و 6 ماه و 24 روز سن داره
مهساساداتمهساسادات، تا این لحظه: 8 سال و 6 ماه و 28 روز سن داره
سید صدراسید صدرا، تا این لحظه: 4 سال و 5 ماه و 30 روز سن داره

پارسا،گل پسر ما

زنبور در مهمانی ما

جمعه اول شهریور قرار بود دوستم با دوتا پسراش بیان خونه مون (همون سوییت بیمارستان). از شب قبل مرغابی و فسنجون بار گذاشتم و برنج و کیک و میوه و وسایل شیرموز و..خریدم. صبح ۷ بود که با استرس و فحش به خود رفتم بیمارستان و ۸ برگشتم. چند تا مریض از شب  قبل اوژانس مونده بودن.همش فکر میکردم فسقل بیدار شده وگریه میکنه ولی همه چی به خیر گذشت.تو این فاصله برنج از نگهبانی گرفتم و از فروشگاه بیمارستان نمک و نوشابه خریدم. ماکارونی و وسایل سالاد اماده کردم  و جارو  و نظافت و صبحانه دادن بچه ها و... ساعت ۱۱ مهمون هام اومدن. همون دوست جراح ام که قبلا همسایه دیوار به دیوارمون بود تو بیمارستان. الان جراحی اطفال تهران قبول شده و کلا دارن ...
5 شهريور 1395

تابستانه و واکسن ۶ سالگی

اون زمانی که مشهد بودیم و واکسن ۱۸ ماهگی پارسا رو زدم تو کارت واکسنش نوشتن : مراجعه بعدی قبل از مدرسه چقدر به نظرم دور میومد اون زمان. چقدر خوشحال بودم الان پسرم فکر میکنه و حرف میزنه و نظر و اختیار و عقیده و منطق داره. هر وقت صحبت از واکسن ۶ سالگی میشد فکر پارسا شدیدا درگیرش میشد و راجع به دیرتر زدنش و اختراع روش های خوراکی واکسن حرف میزد. منم میگفتم اصلا ولش کن یکی دو سال بعد میزنیم. تا اینکه یه روز صبح گفتم بیا بریم بیرون دور بزنیم و تو ماشین راجع واکسن گفتم. اول اینکه اضافه وزن داره  (۲۹ کیلو) درحالی که قدش حدود صدک ۵۰ هست و بعد اینکه من فیلم میگرفتم وپارسا اخ اخ میکرد و دستشو تکون میداد. خانمه هم مجبور شد دوبار سوزن رو ...
3 شهريور 1395

نیلوفر ابی

تابستون هم به نیمه رسید .و من با یک خستگی مزمن در حال مبارزه هستم و این منو خسته تر میکنه. کار خونه که واقعا تموم نمیشه هیچوقت و یه ورش رو ردیف میکنی یه ور دیگه اش میگه من من من....حالا کارهای دو فسقل بماند. پارسا جون این روزها یه کم عصبی و زودرنج شده و بیشتر سر غذاخوردنش مشکل داریم با هم. البته از حدود ده روز قبل سخت نمیگیرم ولی هنوز اذیت های ماه قبل یادشه و به من میگه تو رو از یه میکروب کمتر دوست دارم..قربونش برم که که میخواد حرفی رو که زده راست و ریست کنه ولی نمیتونه.تعداد غذاهایی که دوست داره ومیخوره هر روز کمتر و کمتر میشه.این روزها حتی کشک بادمجون هم نمیخوره و ماکارونی استثنا اگه شکلی باشه اونم بدون گوشت و محتواش.ناهار هرروز پل...
22 مرداد 1395

روز دختر مبارک

  مهسا كوچولو ١٠ ماهه شد دقيقا از روزي كه ١٠ ماهه شد چند قدم راه رفت. به پاهاي كپل كوچولوش موقع راه رفتن نگاه ميكنه و دستاش رو مشت ميكنن و خوشحال سعي در حفظ تعادل داره دقيقا از روزي كه ده ماهه شد به من گفت ماما به خاطر اينكه دندونهاش سريع داره درمياد و اولين دندون شيري پسر هم افتاد يه كيك خريدم براشون دندون شيري اش به يه مو بند بود ولي اجازه نميداد دست بهش بزنم. دندوناي دايمي اش هم از عقب رشد كرده بود. علايم ٦ سالگي پسرم ظاهر شد. تو عکس مهسا خیلی خوابش میومد و حمله کرده بود تو کیک و نق میزد. پارسا هم تعداد عکسها رو با انگشتش امار میگرفت تا ۱۰ تا عکس گرفتم طبق وعده بریم سر کیک. این شد که حتی یه عکس خوب هم درنیومد ...
13 مرداد 1395

تیر۹۵ ابری افتابی

دختر كوچولوم داره دندون هاي بالا درمياره. يه كم بيقراره و بزاقش اويزونه. با اينكه يه خط سفيد كوچولو اون بالا لثه رو پاره كرده ولي با مالش دندونهاش صداي قرچ قرچ درمياره مغزم خط خطي ميشه.(۳ تا دندون بالا اواخر مرداد تا اواسط تیر بیرون اومد) فسقلي ميخواد خودش غذا بخوره و بعد از له كردن و پخش كردن غذا روي ميز روروكش ميذاره تو دهنش. اگه پشت ستون يا صندلي باشه ما رو به بازي ميگيره و از دو طرف تالي بازي ميكنه. الان ٩ ماه و ده روزشه ماما ميگه. البته بيشتر اوقات هدفمند نيست. دندون های پایین دایمی پسر هم کامل رشد کرده ولی هنوز دو تا لق قبلی نیفتاده. بهش میگم دندونات دو صف واستادن نون بخرن..میخنده.. سومين روز ماه رمضون درحالي كه هوا گرم بود و پارسا ...
14 تير 1395

مهسا ساداتم ۹ ماهه شد (اتلیه خانگی ۵)

دختر کوچولوم مراحل رشد و شناخت رو سریع پشت سر میذاره. بدون تکیه گاه میایسته و دست میزنه. مرتب دنبال برادرش چهار دست و پا روون هست. میدونه وقتی کنار میزم خوراکی در راهه و وقتی کنار چوب رختی وامیستم بیرون رفتن درکاره. م م م و ب ب ب میگه و از امشب سعی میکنه دو انگشتی تکه های غذا رو برداره و خودش بخوره. حتی مشاهده شده در راستای رسیدن به این استقلال تکه های غذایی که به دهنش میذارم بلافاصله از دهنش درمیاره ومجددا با خوشحالی به دهنش میذاره. خودشو برای من وبرادرش لوس میکنه. میاد روی شکمم دراز میکشه ولپش رو میذاره روی صورتم ودوست داره زیرگوشش زمزمه کنم. و گاهی همینطور میخوابه. البته اغلب صورتم با اب دهنش شستشو داده میشه. دندون بالای...
6 تير 1395

اندر احوالات پسرک در آستانه ۶ سالگی

پارسا میگه : مامان من اژدهام باز شد ( اشتها) ولی از وقتی ورزش میکنه یه کم از سیر صعودی چاقی اش کم شد. تو پارک گرگان یه قسمت هست برای اموزش اسکیت و  چاپیدن مردم. با تایید پارسا ثبت نامش کردم. جلسه اول به میله ها گرفتن و پا زدن و پسری فقط پا زد و گریه کرد. خب بچه ها یکساعت با اون کفش عاریه که پاشو میزد واسته خسته میشه دیگه. جلسه دوم براش کفش خریدم که خوشحال و خندون کلاس تموم شد. کلاس که چه عرض کنم. یه گردان بچه هرکدوم تو یه مرحله اموزش فقط دور میزدن و اصلا اموزشی در کار نبود. باید به مربی و کمک مربی تشر میرفتی تا یه کم توجه کنن. در واقع کلاس والدین بود تا یاد بگیرن و نکته ها رو تو تمریتن خونه پیاده کنن. کلاس به ۸۰ تومن و کفش و...
5 تير 1395

ماه رمضونی تو ییلاق

چهارشنبه كه تصميم گرفتم بچه ها رو ببرم سمت شمال خودمون ماه رمضوني بود با روزه بي سحر و مريضي كه تا خود ٦ عصر درگيرش شدم. جمع كردن وسايل و حموم بچه ها جاي خود. فسقل تو راه تا تونست نق نق كرد. تو صندلي بچه بند نميشه و ميخواد بلند شه يا بياد بغل من حين رانندگي فرمون رو متبرك كنه. باز خوبه داداشش هست و تا ميتونه سرگرمش ميكنه و مراقب تا نيفته نزديك افطار رسيديم قايمشهر. طلوع و مامانش هم بودن. بعد افطار پارسا خوشحال بود چون كلي دور پاركينگ گرگ بازي و بدو بدو كرديم. فرداش مامان ته چين درست كرد و راه افتاديم ييلاق سوادكوه كه دايي وحيد برا تبليغ ماه رمضون رفته اونجا. يه سوييت با منظره بسيار عالي و بچه ها همه ارروم و حرف گوش كن. هوا خنك و عالي و اب...
29 خرداد 1395

مشهد بهار ۹۵

اومديم مشهد. جايي كه الان داداش پارسا خودشو اونجايي ميدونه و تا سه سالگي اونجا بود. دختر كوچولوم تو ٩ماهگي اومد. با مادر جون و پدرجون. شب رو اومديم فقط به خاطر اينكه دخترك تو ماشين بخوابه و غذا و تعويض نخواد. پارسا شب قبل با باباش با هواپيما رفت. و دل منو هم با خودش برد.  من خوابالو بودم و بيشتر پدرم رانندگي كرد و صبح هم كه رسيديم همسرم بچه ها رو برد پارك و تا لنگ ظهر خوابيدم هواي شمال با ما اومد مشهد و رعد و برق و باروون بود. يه بار تونستم فسقل رو ببرم حرم و مش مهسا بشه. يه مقدار هم رفتم خريد لباس و رو بالشتي و اينا كه چون كارت عابربانك گم كردم بهم نچسبيد.  پارسا هرچي در اپارتمان رو باز و بسته كرد و رفت حياط و برگشت هيچكد...
29 خرداد 1395

روزمرگی هایی که کسل کننده نیست

دختر کوچولوی من ۹ ماهه شد الان با سرعت چهاردست و پا همه جا سرک میکشه.(از اخر ۷ ماهگی چهار دست و پا رفت) به مبل و میز تلویزیون میگیره و میایسته( از ۱۷ اردیبهشت) و چون چند بار بی محابا افتاده و دردش گرفته الان با احتیاط سعی میکنه دستش رو بذاره رو زمین و بشینه که اگه نتونه با صدای مبهمش کمک میخواد همون دو تا دندون که تو ۵ ماهگی دراورد و دیگه خبری نست. مرحله پرت کردن برای شناخت اشیا به مزه کردنشون اضافه شد. ازش غافل شم یا داره میره توی حمام و یا زیر صندلی ها گیر کرده.(از ۱۵ اردیبهشت پرت کردن اجسام) اون روز یه لحظه از جلوی چشمم دور شد دیدم از تو اتاقم سرفه میکنه. پریدم دیدم گچ نمدار دیوار و کنده و به سیمان و گل خیس زیرش رسیده .دور دهن...
9 خرداد 1395