زنبور در مهمانی ما
جمعه اول شهریور قرار بود دوستم با دوتا پسراش بیان خونه مون (همون سوییت بیمارستان). از شب قبل مرغابی و فسنجون بار گذاشتم و برنج و کیک و میوه و وسایل شیرموز و..خریدم. صبح ۷ بود که با استرس و فحش به خود رفتم بیمارستان و ۸ برگشتم. چند تا مریض از شب قبل اوژانس مونده بودن.همش فکر میکردم فسقل بیدار شده وگریه میکنه ولی همه چی به خیر گذشت.تو این فاصله برنج از نگهبانی گرفتم و از فروشگاه بیمارستان نمک و نوشابه خریدم. ماکارونی و وسایل سالاد اماده کردم و جارو و نظافت و صبحانه دادن بچه ها و... ساعت ۱۱ مهمون هام اومدن. همون دوست جراح ام که قبلا همسایه دیوار به دیوارمون بود تو بیمارستان. الان جراحی اطفال تهران قبول شده و کلا دارن ...
نویسنده :
مامانی
19:37