سيد پارساسيد پارسا، تا این لحظه: 13 سال و 6 ماه و 2 روز سن داره
مهساساداتمهساسادات، تا این لحظه: 8 سال و 6 ماه و 6 روز سن داره
سید صدراسید صدرا، تا این لحظه: 4 سال و 5 ماه و 8 روز سن داره

پارسا،گل پسر ما

اولین اوف شدن..اولین سلمونی...

1390/8/9 22:51
نویسنده : مامانی
1,550 بازدید
اشتراک گذاری

مامانی امروز با چند تا عکس اومده ...

جونم برات بگه ...خیییییلی دوست دارم بالاخره مامانی رو بوس کردی. اونهم چندتا پشت سر هم...http://www.sheekh-3arb.info/islam/Library/img/3ater/div22/WebPageContent/2116094ituc15mofh.gif

هر روز بزرگ شدنت رو کاملا احساس میکنم و این روزها شدیدا مستعد یادگیری و تقلید از رفتارهای مایی.. مثلا پسر گلم شما لازم نیست لباسها رو رو رخت اویز پهن کنی!!! هنوز زوده با تمام دقت به حرکت دست ما موقع کار با موبایل نگاه کنی و بهتر از من عکسها رو با لمس صفحه جابجا کنی!!!شما زحمت نکش مامان خودم جارو میکنم!!!

تو بیمارستان تازه سرم خلوت شده بود و رفتم سراغ اماده کردن کنفراس که پرستار پارسا (یا به قولی خاله مرضیه) زنگ زد که : "نگران نشیدها.. پارسا تو اشپزخونه کاسه رو شکونده و دستش رو هم بریده....."

صدای گریه بچه ام رو هم میشنیدم . مثل ترقه از جا پریدم و رفتم یه ست پانسمان از بخش گرفتم. از اونجایی که به لطف همسر گرامی خونه مون نزدیک محل کارم هست ( و همیشه قدردان این لطف بزرگ هستم ) سریع رفتم خونه. دیدم پارسا تو بغلشه و محکم انگشت رو فشار داده تا خونریزی نکنه. پارسا چشاش اشک الود ولی ساکت بود که با دیدن من دوباره شروع کرد به گریه.... چه خونی هم میومد از اون زخم فسقلی نوک انگشتش. انگشتش رو با وجود مقاومتی که نشون میداد پانسمان کردم ولی گریه اش قطع نمیشد. به ناچار تو اون سرما بردمش تو ماشین بیرون خونه تا ساکت شد.وقتی برگشتیم و نگاهش به انگشتش میافتاد دوباره گریه..... که بالاخره کله ای کی یو سانی من کار کرد و کاری کردم که دیگه گریه نکرد...... یعنی انگشت کوچیکه خودم و پرستارش رو باندپیچی کردم.... و با دیدن این صحنه اروم شد....

انگشت کوچیکه...عکسی بعد از گریه..

 

با پر و بال رنگي ام

يكه خروس جنگي ام

قوقولي قو قو

 ببين ببين تاج سرم

ببين ببين بال و پرم

اين قد و بالا را برم

قوقولي قو قو

 

 منم خروس خوش صدا

هميشه بانگ من به پا

ببين مرا ببين مرا

قوقولي قو قو

 دهم هميشه آب و دان

به مرغ و جوجه ها نشان

منم خروس مهربان

قوقولي قو قو

 

 

و اندر احوالات غذا میل کردن کودکم که از قضا دغدغه هر مادریست...

 

روزی از روزهای پاییزی ... زیر رگبار و تازیانه باد... مامانی یه اشتباهی کرد ته مونده پلوی نی نی ته قابلمه رو خواست میل کنه... نی نی ناغافل صحنه را مشاهده کرده و گریه که دیگ غذامو بده!!! حالا خوبه جز ته دیگ چسبیده چیزی نمونده بود و اقا هم سیر سیر تشریف داشتن... ولیکن مشاهده کنید!!! حدود یک ساعتی دانه دانه برنج ها را از ته دیگ جدا کرده و میل فرمودند... و بنده جرات نمیکردم به وی و البته جان جانانش یعنی ظرف غذا نزدیک شوم.

نوش جونت گل پسرم.

پارسا جون رفته سلمونی ( پیش خودمون بمونه..رفته ارایشگاه زنونه ). تو بغل اینجانب به نی نی دیگر موجود در ارایشگاه نگاه میکرد تا موهاش اصلاح بشه و از انجاییکه نی نی مذکور 3-4 سالی از افا پسر ما بزرگتر بود دایما در اقصی نقاط ارایشگاه چرخ میزد و بالطبع سر و گردن نی نی ما هم دایم به دنبال نی نی روان بود و چه مصیبتی کشید ارایشگر.... تازه خاله جان نی نی مذکور تمام  امید و ارزوهای  یک مادر رو بر باد فنا داده، یک عدد پفک به پسر ما تعارف کردند و متاسفانه گل پسر پذیرفته و با اشتها میل فرمودن.... امیدوارم دیگه تکرار نشه پسر!!!!

قربون معرفت پسرم.... شما هم بفرمایید کیک...

 http://www.sheekh-3arb.info/islam/Library/img/3ater/div22/WebPageContent/2116094ituc15mofh.gif

پی نوشت 1 : به طور کاملا اتفاقی در همه عکس ها نی نی ما در حال خوردن میباشد... یه وقت فکر نکنید شکمو هست و یا خوش اشتها...نهههههههههههههههه..... کلی عکس غیر این هم دارم که اگه دوست داشتین میذارم تو وب..

پی نوشت 2 : زنگ زدم مکه برا بابا و مامانم... دیدم بابایی میگه" مطلب اخرتو امشب خوندم عکسهای پارسا رو دیدم !!! تو که اینترنت پرسرعت داری oovoo  نصب کن ببینیم شما رو !!!!

پی نوشت 3 : چقدر سرد شده!!!!!!!!!!!!!!!

 

 

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (16)

مامان امیرعلی
10 آبان 90 1:05
آخی الهی خاله فدات بشه.خاله بزرگ بشی یادت میره دستت اوف شدهخاله یه عکس از موهای اصلاح شده اش رو هم بزار.سلام ما رو هم برسون به مامان و بابات .و بهشون از طرف من بگو التماس دعا.
مامان اسراواسما
10 آبان 90 7:16
نااااااازی پارسا جونم حتما اوف که شدی خیلی درد داشتی نه؟قربونت برم ایشالله بزرگ که شدی یادت میره اولین سلمونیت هم مبارک باشه عزیزم مامانی عکسا مثل همیشه خیلی باحالن.جون خودم استادی تو شکار لحظه ها
مامان ارميا
10 آبان 90 8:45
الهي خاله دورت بگرده كه اوخ شدي. ارميا هم دستش رو زد به بخاري سوخت و يك ساعتي گريه كرد. مبارك باشه موهاي خوشگلت عزيزم. ماه شده اين گل پسر. نوش جونش همه خوراكي ها.
مامانی وروجک
10 آبان 90 9:56
@}مامان سید کوچولو ممنون که بهمون سر زدیدپسر با نمکی دارید خدا براتون نگهش داره
مامان آرشیدا کوچولو
10 آبان 90 14:51
وای جیگر خاله چقدر خوشکل غذا میخوری آدم هوس میکنه نوش جونت
خاطره مامان بردیا
10 آبان 90 16:40
1. الهی بمیرم که انگشتت اوف شده . انشاءاله زودی خوب خوب می شه شیطون بلا 2. نوش جونت تپلیه خاله 3. سلمونی رفتن و کوتاهی موهات مبارک . انشاءاله عروسیت
خان گوگولي بابا
10 آبان 90 18:51
ماشاءا... به اين پسر تپلي خوشگل بوووووس
مامان یسنا
11 آبان 90 9:12
چه فکر جالبی که انگشت خودتونم باندپیچی کردین!!!!!!!!!!پارساجون مبارک موهات باشه
مامان زهرا
11 آبان 90 10:05
سلام عزيزم/ الهي چقدر ناز غذا مي خوره / از طرف اون لوپاشو حسابي بكش/ پارسا من هم خيلي شيطون / دوست دارم با هم در ارتباط باشيم تا تجربه هامونو به اشتراك بزاريم / پارسا جيگر متولد 6/6/89 / ممنونم
خاله فاطمه
11 آبان 90 10:12
بگو بيشتر مراقب بچه باشه
خاله محمد مهدی
11 آبان 90 15:37
پسمل خوشگل قصه نخوریا بزرگ می شی یادت میره X
مامان آریان جون
11 آبان 90 23:14
مبارکه.خوشکل بودی خوشکل تر شدی.افرین پسری که گذاشتی موهاتو کوتاه کنن. مصیبت غذا خوردن نگو که اریان یک لحظه هم نمی شینه.هرچی زیرپایی هم پهن کنیم فقط خودمون روش می شینیم و در حال غذا خوردن همه جا رو به خاک و خون می کشه. دستت هم انشالله زود خوب بشه خوشکل خاله.بیشتر مواظب عروسک باشید
مامان پارسا جون
14 آبان 90 12:24
چقدر بامزه شدی گل پسر به قول مامانت همه عکسها در حال خوردن هستی ها نوش جونت عزیزم بیشتر بخور تا تپل تر بشی
مامان علي
15 آبان 90 1:19
ايشاءا... آرايشگاه داماديت خاله . بميرم الهي كه اوف شدي .
خاله ی امیرعلی
15 آبان 90 9:33
قربون انگشت کوشولوت برم من خاله جون نازیییییییییی پارسا جونم منم بیام کمک تا باهم بخوریم؟؟؟؟؟؟؟؟نظرت چیه؟؟؟؟؟ مبارکههههههههههه به به ماه بودی ماهتر شدی جونمی عسیسم مامانی دستت درد نکنه خیلی عالی بود
مامان آیلا
1 آذر 90 9:05
خیلی جیگری آقا پارسا مخصوصا با او قابلمه دست گرفتنت