دیکشنری پارسا به فارسی
سلام پسر گل مامانی.
پارسا جونم نمیدونی چقدر ناراحتم که اغلب اوقات روز رو پیشت نیستم. نمیتونم باهات حرف زدن و یا مهارت های دیگه رو تمرین کنم. حتی راه رفتن رو خودت تنهایی تمرین کردی و یاد گرفتی.
البته اون موقع هایی که خونه هستم هم اینقدر شیطونی میکنی که تمرکز نمیکنی به حرفام ولی موقع خواب خوب گوش میدی چی میگم و وقتی برقها خاموشه و تو رختخواب هستی تمرین میکنیم.
میگم گوش پارسا کو؟ گوشت رو نشون میدی و بعد با هم دست میزنیم و تشویقت میکنیم
میگم دماغ پارسا کو؟ انگشتت رو میذاری رو بینی من.
میگم : ببعی میگه؟ میگی بع بع
البته بگم ها. اگه عشقت بکشه میگی. اغلب هم عشقت نمیکشه و باید 20 بار تکرار کنم تا لطف کنی و جواب بدی.
هرچی میگم بگو اب ، هم هم ، و یا بابا و مامان هنوز نمیگی. ولی عروسک سخنگو که میگه تکرار میکنی... ولی هنوز صدامون نمبزنی. اگه چیزی رو بخوای دستمون رو میگیری و میبری پیشش.
میگم کنترل تلویزیون رو بده. میری میاری.
میگم برق رو خاموش کن . میری سمت پریز برق
ماشالله این روزها لیوان لیوان اب میخوری. بابایی میگه بس که خونه رو گرم میکنی. نمیدونم ..اخه خودم سرمایی هستم. میگم پارسا ابه.... دنبال لیوان اب رو اپن رو نگاه میکنی.
دیشب یه چیز عجیب دیدم. مثل همیشه کفی مبل رو انداختی تا خودت بری بالا بشینی. یه تیکه اشغال پیدا کردی و در حالی که پرتش میکردی گفتی : ایش.... یکی دو بار دیگه هم این حرکت رو تکرار کردی...فکر کنم از پرستارت یاد گرفتی.
و من که برای " ناگهان " به حرف اومدن تو لحظه شماری میکنم این روزها خوشحالم. ببین با چه واژه هایی هم شروع کردی؟
هب : هواپیما
تش : الهی شکرت
این هم پسری وقتی سیر میشه و قاشق رو از دست من میگیره و میذاره تو ظرف و میگه: تش