سيد پارساسيد پارسا، تا این لحظه: 13 سال و 6 ماه و 2 روز سن داره
مهساساداتمهساسادات، تا این لحظه: 8 سال و 6 ماه و 6 روز سن داره
سید صدراسید صدرا، تا این لحظه: 4 سال و 5 ماه و 8 روز سن داره

پارسا،گل پسر ما

ماجرای سفر 2 روزه !!!!

1390/11/30 17:54
نویسنده : مامانی
841 بازدید
اشتراک گذاری

برای تعطیلات ٢٢ بهمن پدر جون و مادر جون اومدن خونه ما. اون هم برای ٢ روز . اخه مامان معلمه و باید برمیگشتن. پارسا هم خوشحال از دیدن مهمون ها شروع کرد به شیرین کاریهای معمول و البته غیر معمول!!!!

شنبه خیلی سرد بود. باد و بارون و یخ.... مامان اینا صبح زودتر راه افتادن تا اگه تاخیری هم باشه به کلاس فردا برسن....ولی ساعتها تو جاده معطل یخبندون و بسته شدن جاده شدن تا اینکه پدر جون زنگ زد که حال مامان خراب شده داریم با ١١٥ میبریمش بیمارستان. ساعت ١٠ شب بود و من تلفنی با پزشک کََََََََّشیک صحبت میکردم که گفت سکته قلبی هست و دارن میبرنش سی سی یو...... من هم که همینجور اشک ریزان و پارسا از پاچه شلوارم اویزوون دستم به جایی بند نبود.پسرم دو شبی بود که هر چی میخورد بالا میاورد...... باز خدا رو شکر میکردم که مامان  تو شهر حالش بد شد و نه تو جاده خارج شهر.... خلاصه با پزشک قلب کشیک اونجا هم صحبت کردم که گفت STK  بهش دادن و ظاهرا جواب داده و بهتره.

صبح اول وقت با استادم صحبت کردم و تصمیم بر این شد که برم مامانو اعزام کنم بیمارستان خودمون برای انژیو و .... تو اون یخبندون که جاده هر ان ممنوع برای رفت و امد میشد سواری گرفتم و 3 ساعته رسیدم بجنورد.... همون شب با امبولانس برگشتیم. باز س ساعت با  تاریکی و یخبندون و  امبولانسی که ادم سالم توش نزار و بدحال میشد و من هر ان فکر میکردم درب پشتی امبولانس باز میشه و تخت و مامانم سر میخورن بیرون تو جاده....

مامان رو بردم سی سی یو بیمارستان خودمون و فرداش انژیو شد و خوشبختانه قسمت زیادی از لخته رگش با STK  باز شده بود و باید از این به بعد دارو میخورد و بعد 3 روز مرخص شد. قرار شد چند روزی خونه ما بمونن و بعد راهی شمال شن.

پارسا هم دلی از شیطنت و بازیگوشی در اورد. تا 11- 12 شب بیدار بود و با پدر جونش کله کشتی میگرفت. صبح اول میرفت پدر جونو بیدار میکرد و میرفتن روزنامه میخریدن. مادر جون هم استراحت میکرد. من هم که سر کار بودم تا ظهر. بابا و مامانم تا تمام ظرفیت موبایل هاشون از پارسا فیلم و عکس گرفتن تا به خاله اتنا و خاله فاطمه که مدت هاست خواهرزاده شونو ندیدن نشون بدن.

و اما پارسای من :

_تا بابا اهنگ لالایی ( اخر فیلم مختار نامه ) رو میذاشت بدو بدو میرفت طرف تابش تا همزمات تاب بخوره و گوش بده.

_با اشاره میفهموند که صندلی رو بکش کنار سینک برای ظرف شستن( اب بازی)

_انگشتای مشت مادر جون رو یکی یکی باز میکرد و "دو" و" پنج" رو به لهجه خودش میگفت

_شدیدا این روز ها کم غذا و کم اشتها تا حدی که اشکم در میاد

_عاشق دیدن عکس و فیلم های خودش به مدت نامحدود

_ عاشق انداختن کتلت های سرخ شده به قابلمه روی گاز ( وقتی تو بغل مادر جونش به این ارزوی خودش رسید)

_تو تبلیغات تلویزیون برای خودرو تیبا از دیدن گربه سیاه ( پلنگ سیاه ) که دنبال اهو میکرد گریه کرد

_ وقتی تو تلویزیون دو نفر دعوا کنن با هیجان از خودش صدا در میاره و مجذوب میشه و با اهنگ ورزش تو خنده بازار نرمش میکنه

_ تو ماشین خودشو تکون میده یعنی" راه بیافت" و تو خواب سرشو تکون میده یعنی" روی پات لالایی بده بهم هنوز" وقتی وسط اتاق سرشو تکون میده یعنی " منو بچرخون تا سرم گیج بره، کیف کنم"

_کوبوندن پاها به زمین و از گریه ریسه رفتن و مو  کشیدن و خونه رو رو سرش خراب کردن وفتی به خواسته اش نرسه و یا دیرتر از حد انتظارش برسه

_عاشق چای برای اینکه با قاشق نبات نیمه حل شده رو در بیاره و بذاره تو دهنش

_ وقتی مثل فشنگ از جاش میپره یعنی تلفن زنگ زده و موبایل به دست پشت در دستشویی بی قراری میکنه تا صاحب موبایل بیاد و جواب بده

_ وقتی پدر جون عینکش رو تمیز میکرد نوه اش دستشو میبرد جلو دهنش و میگفت هااااا

_و....و....و....

و اما خودم که در یکی از این شب ها چیزی شبیه وبا به جونم افتاد و اونقدر کم اب شدم که همه میگفتن زیر چشمات گود افتاده که رفتم زیر سرم و خلاصه به شکر خدا زود بهتر شدم. اخرش هم نفهمیدم از چی مسموم شدم؟؟؟

امروزبعد از 10 روز مادر جون و پدر جون رو تا فرودگاه بدرقه کردیم. بعد 2 ساعت فهمیدم فرودگاه ساری اونقدر ابری و بارونی بودی که هواپیما رفته تهران مهراباد. الان بابا زنگ زد که دوباره راه افتادیم ساری ولی اگه هوا خراب بود شاید برگرده مشهد.....

عجب سفری شده این سفر 2 روزه!!!!!!!!!!!!!!!!

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (17)

مهسام
30 بهمن 90 16:09
جیگر گل پسری نانازه خدا حفظش کنه
مامان نیایش
30 بهمن 90 16:26
ان شا الله که بلا دوره خانمی صدقه بدید خدا نگهدار پارسا جون باشه ان شا الله که سالم باشید و سایه تون رو سر گل پسر با این شیرین کاری هاش
خاله ی امیرعلی
30 بهمن 90 20:22
سلام گلم واقعا عجب سفری بودااااا بلا به دور انشالاه حالا خدارو شکر که هم حال مادرجونی و هم حال شما خوب شده کلی کیف کردم با شیطنت های پارساجونی خدا حفظش کنه و لبش هم همیشه خندون باشه
fatemeh
1 اسفند 90 0:27
khoda chenin dokhtari ro barasye madaresh hefz kone...parsaiiii,golam, farzandi ro az maman jonet yad begir...en shalah say e ye pedar va madar e mehraboneton hamish e balaye sareton bashe khanom Dr.
مامان نوژا
1 اسفند 90 8:32
خدا رو شکر که به خیر گذشت.چه قیافه شری تو عکس آخری به خودش گرفته
مامان ارمیا
1 اسفند 90 11:36
وای طفلکیا چه سفری اومدن.خدا رو شکر به خیر گذشت. آخه من چه کار کنم با این پارسا گل پسر. دلم می خواد قورتش بدم با این کارهاش. تصور می کنم خندم میگیره از کارهاش. نازه. عسله.
مامان پارسا
1 اسفند 90 14:53
سلام عزیزم خسته نباشی اینهمه استرس و نگرانی مخصوصاًدر مورد بیماری عزیزی مثل مادر آدم و از پا در میاره امیدوارم که از این به بعد همیشه مادر عزیزت سرحال و شاد باشن و سلامت به ساری برسن پارسا خان هم که حسابی بلا شده و مشعوف از بودن مهمانها بعضی از سطرهای پستت رو که میخوندم دلم ضعف میرفت برای چلوندن یک پارسای تپلو ی شیطون خوردنی
سایه
1 اسفند 90 17:04
خدا رو شکر که همه چی بخیر گذشت
زهره مامان آریان جون
1 اسفند 90 23:51
بلا دور باشه.خدا رو شکر که به خیر گذشت.چه کارهایی میکنه پارسا خوشکله.کلی خندیدم از شیرین کارهاش.خدا حفظش کنه
اعظم مامان آوین
3 اسفند 90 9:08
عجب سفر پر ماجرایی !! خدا رو شکر که حال مامانتون خوب شده ماشالا به این پسر پر انرژی این پسری که من دیدم، تازه اول شیطنتهاشه مامانش آماده باش
پریا
3 اسفند 90 9:24
انشاء الله که حال مادرتون بهتر بشه و هیچ وقت دیگه حالشون بد نشه و سلامت باشند. خدا حفظت کنه پسر گل مامان و بابا با این همه نمک. گریه اش برای آهو خیلی جالب بود.
مامان اسراواسما
3 اسفند 90 18:04
بلا دوره ایشالله .خدارو شکر که بخیر گذشته.پارسای شیطون بلا رو ببوس
مامان علي
3 اسفند 90 22:20
خدا رو شكر كه حال مادرتون بهتر شده ايشاءا.. هميشه سلامت باشن و سايه شون بالاي سر شما باشه. آفرين به آقا پارساي بازيگوش با شيرين كاريهاي قشنگش.
مامان رومینا
3 اسفند 90 23:00
خدا رو شکر مامانتون بهتره.بلا به دور باشه
مامان اميرعلي
5 اسفند 90 18:48
خداروشکرعزيزم.بلابه دورباشه
مامان یسنا
7 اسفند 90 0:54
بلا دور باشه همیشه!!! حتما صدقه بدین!!
زهره مامان آریان جون
12 اسفند 90 0:45
مامانی کجایی؟؟دلمون تنگید چرا آپ نمی کنی؟؟