روزی روزگاری با پسرم
اینها همش امروزه...امروز جمعه
عکس اول: تازه میگفت همه سبد بزرگ سبزی ها رو بده تا بشورم. "میگفت "که نه..."جیغ میکشید" اون هم با اب گرمی که باز کرده بودم. بعد 40 دقیقه موش اب کشیده رو با گریه و زاری از جلوی سینک دور کردم.
عکس دوم: اصرار میکرد چاقو رو بده به من و از من انکار. مگه چشم وچال بچه مو از سر راه اورده بودم! خلاصه دید خبری نیست با دستاش تیکه تیکه میکرد برام
عکس سوم: بازی هیجان انگیز با کیف پول مامان
عکس چهارم: بازی با در و کلید بوفه ام که کلی ظرف ناخمن توش هست
عکس پنجم: به بهانه اب خوردن میومد تو اشپزخونه ولیوان رو نشون میداد...یه قطره میخورد وبدو بدو میرفت تو هال و بقیه اب رو خالی میکرد تو تنگ ماهی و بعد دوباره لیوان به دست جلوی سینک و یه جیغ که اب بریزم براش...
عکس ششم: ویار برنج خام....
عکس هقتم: از گرگی که میخواد بره رو بخوره شدیدا میترسه و نزدیک به اون صحنه ای میشه که گرگه میدوه، پسرم هم از صحنه خارج میشه...
عکس اخر: تمام چراغ ها رو خاموش میکنیم و من بیشتر از پارسا از نور ماه وستاره ها ذوق میکنم.....قربون پسر گل و گلابم برم. لب و لوچه ات خیسه و فکر کنم دندون 17 و18 او ته مها داره در میاد....راستی نگفتم که صبح میخواستم یه سر برم بیمارستان و یه سری خرید داشتم و ناچارا یه ساعتی گذاشتمت مهد وتو راه برگشت دیدم کلیدم نیس و رفتیم محل کار بابایی کلید بگیریم. تو هم توی ماشین خوابیدی. بعد که رسیدیم خونه بالا نمیومدی و با شیر اب حیاط همه لباست رو خیس کردی . بعد هم که اومدی بالا سفره هفت سین رو چیدیم....
فکر میکنین امروز چند بار لباسهاشو عوض کردم؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!
ادامه عکس ها با روزی روزگاری با پسر کوچولوم (26 اسفند 90)
اینها همش امروزه...امروز جمعه
عکس اول: تازه میگفت همه سبد بزرگ سبزی ها رو بده تا بشورم. "میگفت "که نه..."جیغ میکشید" اون هم با اب گرمی که باز کرده بودم. بعد 40 دقیقه موش اب کشیده رو با گریه و زاری از جلوی سینک دور کردم.
عکس دوم: اصرار میکرد چاقو رو بده به من و از من انکار. مگه چشم وچال بچه مو از سر راه اورده بودم! خلاصه دید خبری نیست با دستاش تیکه تیکه میکرد برام
عکس سوم: بازی هیجان انگیز با کیف پول مامان
عکس چهارم: بازی با در و کلید بوفه ام که کلی ظرف ناخمن توش هست
عکس پنجم: به بهانه اب خوردن میومد تو اشپزخونه ولیوان رو نشون میداد...یه قطره میخورد وبدو بدو میرفت تو هال و بقیه اب رو خالی میکرد تو تنگ ماهی و بعد دوباره لیوان به دست جلوی سینک و یه جیغ که اب بریزم براش...
عکس ششم: ویار برنج خام....
عکس هقتم: از گرگی که میخواد بره رو بخوره شدیدا میترسه و نزدیک به اون صحنه ای میشه که گرگه میدوه، پسرم هم از صحنه خارج میشه...
عکس اخر: تمام چراغ ها رو خاموش میکنیم و من بیشتر از پارسا از نور ماه وستاره ها ذوق میکنم.....قربون پسر گل و گلابم برم. لب و لوچه ات خیسه و فکر کنم دندون 17 و18 او ته مها داره در میاد....راستی نگفتم که صبح میخواستم یه سر برم بیمارستان و یه سری خرید داشتم و ناچارا یه ساعتی گذاشتمت مهد وتو راه برگشت دیدم کلیدم نیس و رفتیم محل کار بابایی کلید بگیریم. تو هم توی ماشین خوابیدی. بعد که رسیدیم خونه بالا نمیومدی و با شیر اب حیاط همه لباست رو خیس کردی . بعد هم که اومدی بالا سفره هفت سین رو چیدیم....
فکر میکنین امروز چند بار لباسهاشو عوض کردم؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!