شلپ شولوپ ...
پسر گلم سلام. الان که خوابیدی اومدم تا خاطرات این چند روز بهاری با تو بودن رو برات بنویسم.
شدیدا به من وابسته شدی و به شعاع یه متری و اغلب هم چسبیده به پاهام و یا تو بغلم هستی. وقتی میام خونه مقنعه و دکمه های مانتو مو میکشی تا درشون بیارم که مبادا دوباره از پیشت برم. و من هم سعی میکنم وقتی با هم هستیم بهمون خوش بگذره. و علیرغم خستگی زیاد اغلب میبرمت بیرون. مثل دیروز که اول رفتیم کبوترانه حرم که گفتن تا ٤و نیم بیشتر باز نیست. بعد رفتیم قلعه سحر امیز ترمینال که زیاد خوشم نیومد ولی به تو خیلی خوش گذشت و بازی کردی.
بعد هم رفتیم اتلیه. حتی یه لحظه هم اروم ننشستی تا یه عکس درست و حسابی بگیرن. توپ های دکور رو پرت میکردی این ور و اونور. و تا دستم رو ازت جدا میکردم میدویدی سمت در خروجی. خلاصه موبایلم رو که دادم دستت فکر کنم تونست چند تایی عکس بگیره.
تو این عکسها داریم میریم اتلیه و تو عاشق دیدن ادمها و اشیا جدید تو خیابون هستی.
کاش میشد وقت بیشتری رو تو خونه با هم باشیم. تو خونه این روزها دنبال یه قطره اب برا بازی هستی. حتی دیگه جرات ندارم ظرف بشورم چون جلوی پام مدام جیغ میزنی که بنشونمت کنار سینک. من هم گاهی چند تا تیکه ظرف اب میذارم کنارت تا سرگرم شی ولی مدام لیوان به دست جیغ میزنی تا اب بشتری تو لیوان بریزم.
اون روز که باز هم به طور مشکوکی صدات در نمیومد سریع دنبالت گشتم. برای اولین بار رفته بودی رو صندلی و تنگ ماهی رو کشیده بودی جلو و مشغول اب بازی.
وقتی دیدی من پشت سرت ایستادم جا خوردی ولی همچنان دستت تو تنگ بود . جدیدا وقتی ازت عکس میگیرم دستاتو به حالت بشکن زدن میبری بالای سرت. انگار دیدی گاهی برای جلب توجه تو که سرتو بیاری بالا و به دوربین نگاه کنی یه بشکن میزنیم.
امشب هم به طور غیر متظره ای توی اتاق خواب درب دستگاه بخور رو برداشتی و با دیدن اب ته مونده اش با هیجان شلپ شولوپ میزدی توش.
اشتیاقت برای مسواک زدن هم فکر کنم برای اینه که ٢-٣ باری مسواکت رو زیر شیر میگیری تا خیس شه.
حوله حموم رو از تو کمدت برداشتی و گریه و جیغ که بریم حموم. حموم هم که به خاطر نشتی تو انباری غیر قانونی همسایه در دست تعمیرات بود و هرچی گفتم حموم اوف شده اصرار و گریه حوله به دست پشت در حموم ایستاده بودی.
اخه دیشب حمومت کرده بودم و اخرش ازادت گذاشته بودم حسابی بازی کنی .
این هم عکسهای بعد از حموم دیشب که با جدیت خط خطی میکردی دفترتو. مثلا پرتره بابایی رو رنگ میکردی. این رو هم بگم که دیشب بابایی زنگ زد و تو به جای صحبت کردن رفتی سمت در تا من بازش کنم تا مثل هفته قبل بابایی از پله ها بیاد بالا و ذوق کنی. ولی خبری نبود و شما یک ربعی موبایل به دست تو خونه راه رفتی و به بابایی دد ا د با بو دا دد ....صحبت کردی
قربون خنده های پسر گام برم.
خرس زرشکی رو که میارم پوشک تنش کنم فوری و بی درد سر خودت میای تا پوشکت رو بپوشم.
موقع خواب هم عروسکت رو میذارم رو بالش فوری میای پرتش میکنی. ولی گاهی عروسک رو میذاری رو پاهات و زمزمه میکنی مثلا لالایی. مرتب هم بغلش میکنی و یا خم میشی و از دور ماچ ماچ بوسش میکنی و بعدش هم عروسک رو میذاری کنار و به من میفهمونی رو پام بخوابونمت
نمیدونی چه روزگار شیرینی با تو دارم پارسا!