سيد پارساسيد پارسا، تا این لحظه: 13 سال و 6 ماه و 27 روز سن داره
مهساساداتمهساسادات، تا این لحظه: 8 سال و 7 ماه سن داره
سید صدراسید صدرا، تا این لحظه: 4 سال و 6 ماه و 2 روز سن داره

پارسا،گل پسر ما

بیشتر از 20 سال قبل

1391/2/2 9:22
نویسنده : مامانی
813 بازدید
اشتراک گذاری

بابایی یه تسبیح سبز داشت که چند سال دستش بود. نمیدونم چی سرش اومد. بعد از اون دیگه تسبیح ثابتی نداشت. سالها گذشته. هوس کردم یکی شبیه شو پیدا کنم بدم بهش . حتما خوشحال میشه....

 

بابایی یه قاشق داشت که از خونه مادربزرگم اورده بود و فقط با همون غذا میخورد. همیشه هم گم و گور میشد و مکافاتی داشتیم گوشه و کنار کابینت پیداش کنیم.  نمیدونم چی سرش اومد. بابایی سالهاست رو قاشقش حساس نیست.

بابایی یه صندوقچه قرمز داشت که مال عروسی بود و مدارک مهم رو توش میذاشت. مامانم زیر استرش هم یه چیزایی قایم میکرد. شاید بیشتر از ۱۰ ساله ندیدمش. شاید هنوز هم توش کاغذ میذارن.

بابایی یه رادیو کوچولو داشت که شبها که چهار تا تشک تو تک اتاقمون ردیف میکردیم ارووم بهش گوش میداد. چراغ قرمز کوچیکش یادمه. اون موقع هنوز مدرسه هم نمیرفتم.

بابایی یه عصا داشت که وقتی پاش مجروح شد تا مدتها دستش میگرفت. همیشه به مامانم میگفت یادگاری های اون روزها رو کجا گذاشتی؟ تا همین چند سال پیش تو باریکه حیاط پشت خونمون عصا رو میدیدم...

دلم تنگ شده خب.

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (9)

سایه
2 اردیبهشت 91 20:55
منم یادمه ما هم یه صندوقچه سبز داشتیم... جالب بود البته الان دیگه نداریم.
خاله آتنا
2 اردیبهشت 91 23:26
امروز که دلم خیلی خیلی گرفته و هیچ چیز نمیتونه خوشحالم کنه با دیدن وبلاگ پارسا و عکساش روحیه گرفتم مخصوصا حالا که از خاطرات بچگیمون نوشتی
پارسا خوشگل رو ببوس


واااي. نبينم دلت گرفته باشه. مصلحت ادمها رو خدا بهتر ميدونه. خدايا بيشتر از چيزي كه تقديرمان كردي از تو نخواهيم...
مامان شیدا
3 اردیبهشت 91 7:27
یاد آوری خاطرات بچگی آدمو می کشه. من که هر وقت یادش می افتم کلی گریه می کنم. یاد باد آن روزگاران یاد باد


واقعا چقدر زود دير ميشود...
مسافران آسمانی
3 اردیبهشت 91 10:06
یاد آوریه خاطرات گذشته ، چه تلخ و چه شیرین ، همیشه قشنگه...جالب بود که از اون وقتا نوشتید... پارسا جون رو ببوسین...به ما هم سر بزنید...
خاله ي اميرعلي
4 اردیبهشت 91 22:58
يادشون بخير... گذشته خيلي شيرينه بنظر من...قندعسل رو ببوس
مامان ارمیا
5 اردیبهشت 91 9:09
آخی. آره آدم خیلی وقتها دلش برای بچگی هاش تنگ می شه. واقعا یادش بخیر.
اعظم مامان آوین
5 اردیبهشت 91 10:07
آخ که چقدر دلم تنگ شده .فقط میتونم بگم یادش به خیر . مرسی از این پست زیبا
پارسا
5 اردیبهشت 91 20:10
من از اخر سر نفهميدم اينارو مامانه پارسا نوشته يا خوده پارسا؟


زهره مامان آریان جون
5 اردیبهشت 91 23:44