هذیان پسر تبدارم
دیشب که شروع کرد به نق و نوق کردن دیدم تنش داغ داغ. عصر حمومش کرده بودم و مثل اینکه نذاشت باباش سریع خشکش کنه و لباس تنش کنه بعدشم که به هوای بهاری اعتماد کردیم و رفتیم بیرون که یهو باد گرفت و قطرات بارون شروع شد. ما هم سریع برگشتیم. حالا فقط تب داره و بی اشتهاست.
نمیذاره پاشویه اش کنم. پشت و روی دو تا دستام رو که سال دوازده ماه سرد سردن رو تن و صورتش میذارم تا یه کم تبش بیاد پایین.استامینوفن هم بیشتر از یه ساعت افاقه نمیکنه.
همش چسبیده بهم و سرشو گذاشته رو شونه ام. دلش میخواد بخوابه. تبش که میاد پایین یه کم شیطنت میکنه و ذوق میکنم. الان هم تو خواب ناله میکنه ولی ادا هم در میاره مثلا میگه بوووووو... ماما....به به...نمیدونم شاید یه جور هذیانه برای پسر کوچولویی که تازه میخواد زبون باز کنه
تو عکسای زیر تبش اومده پایین ولی نه اونقدر که از رختخوابش بلند شه و بازیگوشی کنه