سيد پارساسيد پارسا، تا این لحظه: 13 سال و 6 ماه و 29 روز سن داره
مهساساداتمهساسادات، تا این لحظه: 8 سال و 7 ماه و 2 روز سن داره
سید صدراسید صدرا، تا این لحظه: 4 سال و 6 ماه و 4 روز سن داره

پارسا،گل پسر ما

به هیچکی جز خودت اتکا نکن

1391/2/18 15:16
نویسنده : مامانی
1,012 بازدید
اشتراک گذاری

خدابیامرز  در کل بد نبود. پرستار پارسا رو میگم. خدابیامرز هم که فقط برا مرده ها نیست! فقط همیشه یه جاش درد میکرد. یا میگفت شکمم عفونت کرده. یه بار هم گفت که تو خونه بیهوش شدم. گفتم وای پس برا پارسا خوب نیست اینجوری باشی... که سریع از حرفش برگشت: بیهوش که نههههه. بیحال بودم.

یه بار زنگ زد که تصادف کردم لگنم مو ورداشته اصلا نمیتونم تکون بخورم. بنده خدا صداش هم خیلی مریض بود.همون عصر رفتیم الماس شرق که نزدیک خونه شون تو دارغوزاباد اون حوالی بود. به همسرم گفتم بریم یه احوالی ازش بپرسیم که 10 دقیقه نشد همسرم گفت سهیلا من فلانی رو دیدم که تا منو دید جیم شد تو یه مغازه. پس اونقدر هم که میگفت درد نداشت!

من هم کم کم حساس شدم و زیاد باهاش گرم نمیگرفتم (که البته لازم هم نبود). اخه پارسا بهش عادت داشت و اون هم به بچه ام که از 4 ماهگی پیشش بود علاقه مادرانه! نشون میداد. این اخرا که پارسا اسهال بود زودتر اومدم خونه دیدم هر دو خوابن. بهش گفتم به جای اینکه بخوابی پاشو برنج بچه رو دم کن ساعت 12 ظهره. بعدش هم دیدم پوشک پارسا کثیفه که ادعا میکرد همین الان شده. در حالی که عصر اون روز بچه ام به خاطر سوختگی پاهاش جگرسوز گریه کردها. البته من چیزی از این بابت بهش نگفتم.

از دیروز صبح دیدم نیومد. من هم پارسا رو بردم مهد. امروز هم همین. اصلا هم زنگ نزدم تا مثل دفعه پیش منت بکشم که بیا. چند تا از شیفت های خصوصیمو که درامدی برام داشت بخشیدم به همکارام و چسبیدم به پارساداری و لذتش رو هم میبرم. ولی چون مهد برا این سن بچه خوب نیست دنبال یه پرستار دیگه میگردم.

از اون قبلی هم اصلا خبری ندارم. خب همین کارا رو میکنه که پشت هم تو زندگی بدبیاری میاره. تصادف، دزدی از خونه شون (که هنوز راست و دروغش رو نفهمیدم)، بدهکار شدن به خاطر ضمانت، و....

حالا نمیدونم شاید اتفاقی افتاده که بی خبر رفته. ولی اگه برگرده هم دیگه نمیخوامش. اب که یه جا بمونه میگنده.

تو مهد هم که مربی ها یواشکی بهم میگن اگه میخوایین صبح ها بیارینش مربی خصوصی نمیخواین براش (بنده خداها چندره غاز میگیرن و از یه بچه تو یه شیفت مراقبت میکنن).

ولی من سپردم تا چند روز دیگه یه پرستار جدید میگیرم.

القصه پسر گل مامانی ببین چه جوری دارم بزرگت میکنم تو این غربت و تنهایی. غمی نیست تا خدا هست.

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (7)

مامان کیارش
18 اردیبهشت 91 22:14
امان از دست این پرستارا....
مامان یسنا
18 اردیبهشت 91 23:51
موفق باشی عزیزم. ولی کاش میشد یه چند ماهی بتونی مرخصی بگیری که پارسا یه کم بزرگتر بشه که بتونی بذاریش مهد
گالیا
19 اردیبهشت 91 20:59
"غمی نیست تا خدا هست" چقدر این جمله لذت بخشه برای ما که یه عمری حیرون ویرون کارهای خودمون هستیم انشالله که موفق باشین
زهره مامان آریان جون
20 اردیبهشت 91 0:27
خدا کنه یه پرستار خوب برا پارسا جونم بیاد. خدا نکنه بعضیها بفهمن بهشون احتیاج داری.تا می تونن برات طاقچه بالا میذارن
نگین مامان رادین
20 اردیبهشت 91 22:01
مامانی ایشاالله به زودی یه پرستار خوب برا پارسا جون پیدا می کنید،عزیزم می دونم دس تنها تو غربت بچه بزرگ کردن خیلی سخته ایشاالله نی نی هامن که بزرگ شدند قدر دان زحماتمون باشند
خاطره مامان بردیا
21 اردیبهشت 91 19:45
ای وای از دست این پرستارا من نمی دونم چطور دلشون میاد بزارن بچه توی پوشک کثیف بمونه؟! انشاء اله که یه پرستار خوب پیدا می کنی و گل پسر و با خیال راحت می سپاری دستش پارسا جیگرم و ببوس
مامان طاها جوني
22 اردیبهشت 91 12:27
سلام خانومي،واقعا دركت ميكنم،ما هم شيراز تو غربتيم،وليشانسي كه من آوردم اينه كه باباي پسركمشيفت مي ره و هميشه صبح ها خونه است،ساعت كاري منم تا 1 بيشتر نيست و خدارو شكربه پرستار احتياجي نداريم،با اين حال بعضي وقتاكه شيفتاي بابايي به هم مي ريزه حيروون ميشيشم ومن مجبورم مرخصي بگيرم و بدو بدو خودمو برسونم خونه،حداقل خدا كنه فسقليهامون وقتي بزرگ شدن قدردان باشن،انشاءا... هر چه زودتر يه پرستار خوب پيدا مي كني