19 ماهه ام چیکار میکنه؟
پسر مامانی یاد گرفتی دور خودت بچرخی و بعد از سرگیجه اش کلی ذوق کنی.
وقتی خاله اتنا مرتب پرده رو کنار میزد نور خورشید میخورد تو چشمات...شب باز هم خواستی پرده رو کنار بزنه که یهو متعجب گفتی: نیییییست.....اووووووو؟
غذاتو که خوردی گفتی: اب.... خواستم برات اب بریزم که اصلاحش کردی: اب..ت (ماست!!)
سرگرمی های ١٩ ماهگیت:
١)پازل هات ٢) سی دی هات ٣) خط خطی کردن ٤) کتاب ٥) میان وعده هم هاپ هاپ و لوگو و تراکتور بازی
چند جور بازی با پازل هات بلدی که یکیش ریختن و دوباره جمع کردنشه که فقط یکی یکی تصاویر رو نگاه میکنی در خالی که میگی هنن...هاپ...یا به به... اونها رو میریزی تو سبدش.
وقتی هم که ردیفشون میکنی با احتیاط بلند میشی و رو هم دیگه تو سبد میچینی شون.
از وقتی مفاهیم قطعات سی دی رو برات توضیح دادم بیشتر نگاهشون میکنی و درست رو هم خوب پس میدی پسر گلم....
البته رو صندلی بادی ات زیاد نمیشینی و علاقه ای نشون ندادی و من هم جمعش کردم تا یه کم بزرگتر شی
قربون پسر برج ساز خودم برم.
قبل از خواب ٣-٤ تا از کتاب هات رو میاری و ورق میزنی و عکساشو نگاه میکنی و من مدارهای پر جنب و جوش و تر و تازه مغزت رو میبینم که مدام در حال پیشرفت و یادگیری هستن. قربون حرکات چشمات برم که رو تصاویر کتاب دور میزنن....
و اما امشب 27 اردیبهشت 91: تازه پرستارت رو عوض کردم و شبها هنوز نمیاد و خاله اتنا پیشمون هست. من هم هی میرم بیمارستان و برمیگردم. امشب کلی بازی کردی و به جای ساعت 9 ساعت 12 شب خوابیدی. اخه ساعت 10 که میرفتم بیمارستان برای 2 تا مریض تو و خاله جون هم با من اومدین و تو از پله های ورودی بخش دنبال یه پسربچه جیغ زنان بازی میکردی که بارون گرفت و اروم کنار پسرک رو سکو نشستی تا من کارم تموم شد. خونه که برگشتیم بابایی از سر کار اومد و از بیدار بودنت تعجب کرد. بعد از شامی که از بازیگوشی تو نفهمیدم چی خوردم من وبابایی طرفها رو بردیم تو اشپزخونه که دیدیم جنابعالی خیلی جدی سفره پارچه ای رو جمع کردی ( مچاله کردی) و اومدی گذاشتی(چپوندی) تو کشویی که جاش بود!!