سيد پارساسيد پارسا، تا این لحظه: 13 سال و 6 ماه و 23 روز سن داره
مهساساداتمهساسادات، تا این لحظه: 8 سال و 6 ماه و 27 روز سن داره
سید صدراسید صدرا، تا این لحظه: 4 سال و 5 ماه و 29 روز سن داره

پارسا،گل پسر ما

19 ماهه ام چیکار میکنه؟

1391/2/28 20:35
نویسنده : مامانی
1,779 بازدید
اشتراک گذاری

پسر مامانی یاد گرفتی دور خودت بچرخی و بعد از سرگیجه اش کلی ذوق کنی.

وقتی خاله اتنا مرتب پرده رو کنار میزد نور خورشید میخورد تو چشمات...شب  باز هم خواستی پرده رو کنار بزنه که یهو متعجب گفتی: نیییییست.....اووووووو؟

غذاتو که خوردی گفتی: اب.... خواستم برات اب بریزم که اصلاحش کردی: اب..ت (ماست!!)

سرگرمی های ١٩ ماهگیت:

 ١)پازل هات  ٢) سی دی هات  ٣) خط خطی کردن   ٤) کتاب  ٥) میان وعده هم هاپ هاپ و لوگو و تراکتور بازی

 چند جور بازی با پازل هات بلدی که یکیش ریختن و دوباره جمع کردنشه که فقط یکی یکی تصاویر رو نگاه میکنی در خالی که میگی هنن...هاپ...یا به به... اونها رو میریزی تو سبدش.

وقتی هم که ردیفشون میکنی با احتیاط بلند میشی و رو هم دیگه تو سبد میچینی شون.

 

 

 

از وقتی مفاهیم قطعات سی دی رو برات توضیح دادم بیشتر نگاهشون میکنی و درست رو هم خوب پس میدی پسر گلم....

 

البته رو صندلی بادی ات زیاد نمیشینی و علاقه ای نشون ندادی و من هم جمعش کردم تا یه کم بزرگتر شی

قربون پسر برج ساز خودم برم.

 

قبل از خواب ٣-٤ تا از کتاب هات رو میاری و ورق میزنی و عکساشو نگاه میکنی و من مدارهای پر جنب و جوش و تر و تازه مغزت رو میبینم که مدام در حال پیشرفت و یادگیری هستن. قربون حرکات چشمات برم که رو تصاویر کتاب دور میزنن....

و اما امشب 27 اردیبهشت 91: تازه پرستارت رو عوض کردم و شبها هنوز نمیاد و خاله اتنا پیشمون هست. من هم هی میرم بیمارستان و برمیگردم. امشب کلی بازی کردی و به جای ساعت 9 ساعت 12 شب خوابیدی. اخه ساعت 10 که میرفتم بیمارستان برای 2 تا مریض تو و خاله جون هم با من اومدین و تو از پله های ورودی بخش دنبال یه پسربچه جیغ زنان بازی میکردی که بارون گرفت و اروم کنار پسرک رو سکو نشستی تا من کارم تموم شد. خونه که برگشتیم بابایی از سر کار اومد و از بیدار بودنت تعجب کرد. بعد از شامی که از بازیگوشی تو نفهمیدم چی خوردم من وبابایی طرفها رو بردیم تو اشپزخونه که دیدیم جنابعالی خیلی جدی سفره پارچه ای رو جمع کردی ( مچاله کردی) و اومدی گذاشتی(چپوندی) تو کشویی که جاش بود!!

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (14)

گالیا
28 اردیبهشت 91 15:50
وای کار آخریش خیلی باحال بود من میگم کاش خدا یه دونه از این بچه ها هم به ما میداد شما می خندید
مامان ارمیا
30 اردیبهشت 91 9:38
ای جانم. الهی بگردم چه ماه نشستی و به سی دی نگاه می کنی. خیلی دوست دارم خاله. ایشالله همیشه سالم و شاد و شیطون باشی.
خاطره مامان بردیا
30 اردیبهشت 91 14:40
هزار ماشاء اله به تو که انقدر باهوشی عزیزممم هلاک سفره جمع کردنتم
خاله جون
30 اردیبهشت 91 22:36
سلام چقدر ناز و باهوشی خاله هزار ماشاالله آفرین که به مامان و بابات کمک میکنیاگه دوست داشتین به ما هم سر بزنید خوشحال میشم
مامان اسراواسما
1 خرداد 91 1:48
سلام جیگر خاله !بی تعارف خیییییلی دوست دارممااااااااااااااااا
پريا
1 خرداد 91 11:37
سلام. ماشاء الله به این پسر قند عسل. خدا نگهدارت باشه این اینقدر ماهی.


اعظم مامان آوین
2 خرداد 91 14:48
ای جااااااااااااااانم به این پسرخشگله .چه خوشگل نشستی وبرج سازی میکنی عزیزم خداحفظت کنه .بووووووووووس
خاله ي اميرعلي
8 خرداد 91 23:51
سلام اي جااااانم وقتي اين گل پسري رو ميبينم كلي دلم باز ميشه و شارژ ميشم چقدر بامزه حرف ميزنه با خودم ميخوندم كه خندم گرفت الهييييييييي خدا نگهش داره خيلي دوسش دارم مبوسمتووووووووون
خاله ي اميرعلي
9 خرداد 91 11:52
سلام عزيزم اميرعلي جونم در مسابقه ي ني ني و شكلك شركت كرده خوشحال ميشم به آدرس زير برويد و با دادن راي مارو خوشحال كنيد ممنونم http://noruz1391.niniweblog.com/post795.php
خاله ي اميرعلي
11 خرداد 91 0:17
زود خصوصيتو چك كن
مهسا مامان باربد
12 خرداد 91 16:17
آفرین به پارسا صدآفرین به مامان پارسا مامان گل می تونم بپرسم سی دی هایی که پارسا گلی نگاه می کنه چه برنامه ایه؟ ایرانیه؟ ممنون
فرناز مامان رادین
15 خرداد 91 13:38
وای خدای من چه بزگ شدی تو پارسا گلی و من چه غافل.خیلی دلم براتون تنگ شده بود. شاد باشید
مامان رومینا
16 خرداد 91 12:45
خدااااااااااااااا نگاش کن داره پازلاشو میچینه تو سبد آره خاله در اینده برج ساز شو پول توش زیاااااااااااااااااااااده
مامان كاميارناناسو
17 تیر 91 2:03
ببخشيدميخواستم يك سوال بپرسم.اين ماشين صورتيه كه اقا پارسا نشسته بود كه راي خودش مثل ماشين شارژي راه نمي رفت؟اخه ميخواستم واسه كاميار بخرم ببينم بدرد ميخوره يانه؟