عشق اول و اخر این روزها
پسرک شدیدا عاشق اب بازی شده ها... دیگه از کنترل خارج!!
کلمه ای که خیلی خوب تکرار میکنه : اب
اینجا هنوز چند ماهه است و اشنایی با اب نداره و بیشتر اسباب بازی هاشو میذاره تو دهنش....
همین پسری دیروز کنار استخر بادی وامیستاد و میگفت : دو .... یعنی من بگم یک..دو..سه.. تا اون بپره تو اب و بعد دراز بکشه و اب رو شلپ شلوپ پخش کنه به اطراف. فکر کنم سی بار من شمردم و اون شیرجه رفت تو اب.
کم کم پارسا از اب بازی خوشش اومد و سرگرم میشد ولی هنوز دلباخته نشده بود
به این سن که رسید دیگه من نمیتونستم تنهایی ظرف بشورم و حتی ابی به دستم بزنم...
یه صندلی تو اشپزخونه هست که کشون کشون و گریه کنون اونو میکشونه طرف سینک. امان از وقتی که همراهی نکنم باهاش و امان از وقتی که بخوام از شیر اب سینک جداش کنم
پسری خونه و حیاط و مهمونی و بیرون نمیشناسه. وای این سری سفر اخرمون به شمال چه گریه ها که نکرد برای اب بازی. خونه مون مهمونی بود و پارسا پیشدستی ها رو اب میکشید و بدون اینکه اجازه بده مامانم مجدد یه ابی بهشون بزنه اشاره میکرد بذاره تو جاظرفی...
تو حیاط خونه بابا اینا هم که موقع میوه شستن سر تا پا خیس شد. زبل خان فهمیده بود من فشار اب رو از کنتور کم کردم هی اشاره میکرد سمت کنتور که بازش کن...
جالبه کنار دریا فقط شن بازی دوست داشت و تمایلی به اب دریا نشون نمیداد . موقع برگشتن از دریا یه فواره کوچیک وسط یه میدون بود هیجان زده فریاد زد : اب
همه بچه ها میرن طرف وسایل بازی تو پارک. این هم پسر ما...
فکر میکنین نگهبان پارک چند بار سوت زده باشه برامون خوبه؟
این هم تو مهمونی با افرادی که کلی رودرباستی دارم باهاشون.
خلاصه هیجان پسرم برا اب بازی ادامه داره.
ولی خداوکیلی ما بزرگتر ها برا چی میریم دریا.... استخر و یا سرزمین موج های ابی؟؟؟!!!