سيد پارساسيد پارسا، تا این لحظه: 13 سال و 6 ماه و 24 روز سن داره
مهساساداتمهساسادات، تا این لحظه: 8 سال و 6 ماه و 28 روز سن داره
سید صدراسید صدرا، تا این لحظه: 4 سال و 5 ماه و 30 روز سن داره

پارسا،گل پسر ما

سفرنامه شمال 6

1391/4/15 23:56
نویسنده : مامانی
1,027 بازدید
اشتراک گذاری

گل پسر اماده سفر برا عروسي خاله اتنا شده.

يه لباس 3 تيكه با جليقه كه 2 بار بردم سايز بزرگتر بگيرم. هر بار كه ميريم شمال وسايل مربوط به پارسا سبك تر ميشه انگار و البته خودش سنگين تر.

5 صبح رفتيم فرودگاه و با تاخير !!!! 9 صبح پرواز كرديم. تو اين فاصله من و همسرم پي پارسا خان روانه بوديم و حتي سواري با گاري حمل بار!!

براي اولين بار در تمام طول پرواز خوابيد . تو فرودگاه ساري هم از دور پدر جون رو شناخت و مثل وقتهايي كه چيزي رو پيدا ميكنه خوشحال گفت : دااااا ... و. رفت بغلش.

روز اول رفتيم خونه پدري اقاي همسر و دسته جمعي با محمد امين خوش تيپ رفتيم دريا... به پارسا خوش گذشت و شن بازي كرد. از برگ درخت ها به خرگوش تو محوطه پارك غذا ميداد و ذوق ميكرد.

روز عروسي 4 تير بود. شب قبلش مامانم همه رو دعوت كرد برا شام خونمون. با ديسك كمري هم كه داره حسابي خسته شد.

خاله فاطمه امتحان داشت و روز اخر رسيد. عليرضا كوچولو هم بزرگ شده و تا يه ماهه ديگه مياد تو جمع ما به اميد خدا.

خب شب عروسي هم كه با اون عروس  يه تيكه ماه كه داشتيم كلي خوش گذشت. و به پارسا خوش تر چون با يه دختر 3-4 ساله شيطون دوست شد و يه لحظه يه جا بند نمشد همش مينشستن رو زمين و بعد بدو ميكردن جلوي اينه و داد و فرياد و بپر بپر رو سكوي جلوي سالن كه عروس و داماد ميشينن.

گاهي پيداش نبود و ميديدم رو صندلي كنار يه غريبه نشسته ازش پرتقال ميگيره ميخوره. نميدونم چند تا پرتقال خورد در نهايت.

راستي پدر جون يه پيراهن و شلوار خريده بود كه برا عروسي اونو تنش كردم.

شب كه عروس رو برديم خونه شون تمام راه خوابيده بود. ايشالله اتنا جون و اقا مهدي خوشبخت و خوشحال باشن هميشه.

اين سفر خيلي كوتاه بود و 2 روزه. پسري تو اين 2 روز از فرط شيطنت لب به غذا نزد و موجبات حرص خوردن منو فراهم كرد.

اين رو هم بگم كه نميدونم چرا اخلاقش تو سفر زمين تا اسمون با خونه فرق داشت. حرف گوش نكن و لجباز شده بود انگار. شب ها هم گريه ميكرد. بازيگوشي اش هم چند برابر شد. ولي كلا مثل هميشه پسر خوبي بود.

عكس كم گرفتم چون موبايلم كلا شارژ نداشت. چند تا عكس گفتم خاله اتنا بفرسته كه براتون بذارم.

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (17)

مامان کیارش
16 تیر 91 0:05
مبارک باشه ایشالا خوشبخت میشن.من منتظر عکسما....
الهه مامان یسنا
16 تیر 91 10:24
مبارک باشه. خوشبخت باشن همیشه.
مامان اسراواسما
16 تیر 91 11:28
به به عروسی بودیییییییینمبارک باشه ایشالله خوشبخت بشنمنتظر عکسای گل پسری میمونم.
زهره مامان آریان
17 تیر 91 1:43
مبارکه انشالله خوشبخت بشن. ما منتظر عکسها هستیم.
مامان ارمیا
17 تیر 91 11:48
سلام. به به عروسی. مبارکه. خوش به حالتون. دلم لک زده برای عروسی. پارست جون که حتما کلی ذوق کرده توی یه محیط شاد. خوش باشین.
نسرین مامان باران
17 تیر 91 13:20
مبارک باشه .
مامان امیرعلی
18 تیر 91 23:52
مبارکه عزیزم.انشالله همیشه به سفروعروسی باشید
لادن
19 تیر 91 14:37
سلام عزیزم تبریک میگم،انشاالله خوشبخت باشند. پارسا عزیزم رو ببوس دلم برات خیلی تنگ شده، همیشه به یادتم.
گالیا
20 تیر 91 0:42
توی فامیل ما چند تا وروج هست زلزله هشت ریشتری هستن! پارسا که آرومه برای آتنا جون آرزوی موفقیت می کنم
مامان اسراواسما
21 تیر 91 8:24
مامان رومینا
22 تیر 91 2:08
به به عروسی.به خوشی ایشالا.خوشبخت بشن کنار هم
زهره مامان آریان
24 تیر 91 2:19
مامان پارساجونی
24 تیر 91 23:53
خوش به حالتون.کلی خوش گذشته... بووووووووووووووس
مهسا مامان باربد
31 تیر 91 11:21
مبارکه
نی نی گوگولی
31 تیر 91 13:50
ایشا.. همیشه شاد باشییییییییییییییییییید وبلاگ نینی ما هم آپ شد به ما هم سر بزنید خوشششششششششششششحال میشیم
خاله ي اميرعلي
3 مرداد 91 20:56
سلام
هميشه به عروسي و گردش خانومي
ايشالاه كه خاله اتنا هم خوشبخت بشن و خبر ني ني شون رو بياي برامون بگي
بازم كه پستت بدون عكسه سهيلاجون!!! بابا دلمون تنگيده برا گل پسر من بي صبرانه منتظر عكس پارسا جون با لباس سه تيكه شم


فكر كنم ني ني خاله اتنا خودش وبلاگ بزنه
مانی محیا
7 مرداد 91 9:19
اصلا همه شمالیها تو فامیلشون یه مرغدار دارن. مگه نه؟؟ ما که جدا از دایی جون کلاجداد اعم از عموهام و پسرعموها و دومادهایی که بعدا اومدن و کلا به بابام هم میگفتن اصغر مرغی.. بین خودمون باشه..


چه بامزه... بین من وشما و نی نی وبلاگی ها!!!