سيد پارساسيد پارسا، تا این لحظه: 13 سال و 6 ماه و 28 روز سن داره
مهساساداتمهساسادات، تا این لحظه: 8 سال و 7 ماه و 1 روز سن داره
سید صدراسید صدرا، تا این لحظه: 4 سال و 6 ماه و 3 روز سن داره

پارسا،گل پسر ما

هر انکس که دندان دهد...

1391/7/16 18:12
نویسنده : مامانی
1,142 بازدید
اشتراک گذاری

کی میشه این دو تا دندون کرسی در بیاد. این همه بیحالی و لجبازی، دم به ساعت تب کردن، اب دهن اویزون، بی اشتهایی و بدغذا شدن، بدقلقی کردن هاش...واقعا کلافه ام کرده. خدا رو شکر میکنم که این درد و رنجی که هر دو تامون میکشیم  به خاطر دندون هاشه و نه مریضی ( گوش شیطون کر) کارم شده این که ازش رو برگردونم تا هق هق گریه هامو نبینه. بچه ام خیلی حساسه اگه ببینه گریه میکنم خیلی ناراحت میشه. فکر کنم دیگه اون قدرت و شور و نشاط سابق رو ندارم. ضعیف و افسرده شدم. نمیدونم والا...صدای ناله اش تو خواب که به خاطر کیپ شدن بینی اش راه نفس اش قطع میشه دیوونه ام میکنه. اتفاقی که همین الان داره میافته. لعنت به هرچی ویروس و میکروب و مریضی..کارم شده شربت و شیاف استامینوفن. ..دستاشو محکم میگیرم و زیر تقلاهاش قطره بینی میریزم... نمیذاره پاشویه اش کنم و مجبورم با کف و پشت دو تا دستام تنش رو خنک کنم. بدخواب شده ومدام نق میزنه وگریه میکنه. نفس اش بوی بدی گرفته. همون بویی که موقع دندون در اوردن میگیره. بویی که استشمامش منو خیلی خوشحال میکنه که علت این تب ها و بدقلقی ها دندون هایی هست که میخوان لثه هاشو پاره کنن و بیان بالا.

یه چیزی بگم. از اواسط شهریور که رفتیم مهمونی باغ استادمون تا حالا پسری یه ریز مریض میشه. اینجوری نبود تا حالا والا!!

 .....................................................................................

میاد بغلم بین من و لب تاب روی پام میشینه. به زور صفحه رو میبینم. یاد  گرفته با فلش ها صفحه رو بالا و پایین میبره. به عکس یه پسر وبلاگی میرسه که سوار ماشین اش شده. لج میکنه ومنو میبره سمت در و میگه هن هن ، یعنی بریم فروشگاه برام ماشین کرایه کن سوار شم. حالا ساعت 10شب.

میریم سر عکسای تولدش. کار این روزهام شده که برم سر یخچال و از بالا تا پایین نگاه کنم و بعد بگم: نیست مامان ! به به  تموم شده. ولی اون باز به کیک تو عکس تولدش نگاه میکنه و انگشت اشاره به سمت یخچال گریه میکنه: به به.. یا اینکه یه شمع و قوطی کبریت بیارم. از من روشن کردن و شعر تولد تولد خوندن و از اقا فوت کردن...

 ......................................................................................

یه دستمال کاغذی گرفته و بهم میگه اِشی!! (بشین). رو صندلی میشینم.رو نوک پاش وامیسته و  شروع میکنه با ضربات کوتاه صورتم رو پاک میکنه!!!

.......................................................................................

دم سوپری بهش میگم پارسا مامانی ببین دماغت بوف شده. سرما خوردی. همین نون رو بخور تو مغازه دست به " به به" (چیپس) نزن. رفتیم خرید کردیم و برگشتیم بدون اینکه مثل همیشه من بگم نه و اون گریه کنه...

داشتیم میرفتیم تو فروشگاه اسباب بازی و لوازم فکری کودکان... دم فروشگاه گفتم: مامانی اون تو به هیچی دست نزن.( نشون به اون نشون که  قبلا کف فروشگاه مینشست پازل ردیف میکرد و...) یه دور که زدم دیدم چشماش قرمز شده و اشک الود نگام میکنه. نگو که از نه گفتن من وخودداری خودش بغض کرده بود وحشتناک. دلم کباب شد براش.حالا بهش میگم هرچی میخوای بردار نشونم بده، بغضش میترکه وبلند گریه میکنه.

این هم از پسر حرف گوش کن ما!

.......................................................................................

3 تا استکان چای رو سفره هست. یکی یکی اشاره میکنه و میگه : مامان!   بابا!   باس! (اسم خودش!!!!)

 .......................................................................................

تو فاصله 2 متری هم نشسته ایم.من پای لب تاب. پسری با ماشین هاش بازی میکنه. یهو پا میشه میره تو اتاق تاریکش و فوری با جعبه مدادرنگی بدوبدو میاد تو هال. میگم : وای وای هاپو بود تو اتاقت؟

دوباره میره و با دفتر نقاشی اش برمیگرده. هی میگه مامان!  مامان!....

بعد چند دقیقه سرم رو از رو مانیتور بلند میکنم، میگم جانم؟ میگه هآو هآو

 

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (9)

مامان امیرعلی(پسرک شیطون)
17 مهر 91 1:51
سلام پسرک من در جشنواره آتلیه آسمان شرکت کرده ممنون میشم اگه به آدرس زیر برید و بهش رای بدید ... آدرس و نحوه رای دهی : www.ranking.studio-sky.com وقتی به این آدرس رفتید روی گزینه "انتخاب" کلیک کنید تا صفحه ای با عکس تمام نی نی ها باز شود و شما لطف کنید و به عکس "امیرعلی فروغی" رای بدید.... ممنوووووووووووووووووووووووووووووووووووووووون
مامان ارمیا و کسری
17 مهر 91 12:05
درک می کنم. گاهی ما مامانها خیلی خسته میشیم و احتیاج به یه استراحت حسابی و بدون دغدغه داریم. ولی به قول بابام بچه بزرگ هم که بشه باز پدر و مادر دل نگرانن. الهی دلم سوخت که بغض کرد و دست به اسباب بازی ها نزده بود. ای جانم.
مامان طاها جوني
17 مهر 91 15:30
سلام خانومي چرا پسركي توپول موپولت انقدر لاغر شده،پسرك من كه خيلي وقته از لپ هاش خبري نيست،فكر مي كردم فقط خودم اينجوري ام،همش به خودم ميگم تو مادري بايد قوي باشي ولي بعضي موقع ها آدم مي خواد سرشو بكوبه به ديوار،هر دفعه كه طاها رو مي برم دكتر تغذيه و طي 1 ماه از 10 كيلو و 970 گرم ميشه 10 كيلو و 980 گرم ميخوام بميرم و تو راه برگشت اشكيه كه سرازير ميشه،مواظب خودت و پسري باش تو غربت
خاله فاطمه
17 مهر 91 17:00
غصه نخور خواهر جونی میخوای دانشگاه رو ول کنم بیام پیشت پیش پارسا باشم.....براش شب ها اسپند دود کن ناراحت هم نباش انشاالله دندون هاش در اومد دوباره همون پارسا میشه
مامانی درسا
18 مهر 91 7:18
هزار ماشاالله به این گل پسری ..... سلام مامان این سید قند عسل ..... عزیزم برای رمز برو خصوصی
مامان آیلا
18 مهر 91 12:16
مامانی حتی یک زکام هم نی نی ها رو بی حال و بد خلق می کنه ان شا اله زود زود خوب می شه این مرد کوچولوی خاله . با اجازه لینکتون می کنم
مامان آریام
18 مهر 91 22:31
ای وای من عزیزم چرا اینقدر مریض شدی مامانی حق داری...درکت میکنم...خیلی سخته...ایشاالله خیلی زود خوب بشی و دیگه ناخوش نباشی آریام هم خیلی مریض بود
مامان آوا
19 مهر 91 1:05
عزیزم عزار ماشالله به گل پسرمون...الهی بگردم دوست جونم نبینم ککم بیاری...ما مامانا همیشه دنیای بزرگ بچه هامونیم نبینم دنیای پارسا جون دلگیر باشه...این روزها می گذره واقعا قشنگن ..سعی کنیم لذت ببریم باور کن امشب آوای منم تب داره و خس خس می کنه ... اما می دونم زودگذره... روی لثه اش کمی دیفن هیدرامین بمال دردش رو کم می کنه و بخور رو تو اتاق روشن بذار ... می دوستمت
گالیا
23 مهر 91 21:26
آخی این فروشگاه اسباب بازی خیلی کارش جالب بود الهی