مهمون داریم
مادربزرگ و پدربزرگ پارسا اومدن خونه مون. روز عید غدیر هم خانواده عمه که نی نی محمد امین ده ماهه دارن ( پسرعمه پارسا). مشخص هست که پارسا از خوشحالی یک جا بند نمیشده.
پارسا حتی اجازه نمیده که اسباب بازی که عمرا بهش توجه نمیکرد تو دست نی نی مهمون باشه. گاهی باهاش چهار دست و پا همراهی میکنه و هاپ هاپ میگه و گاهی بهش میگه " اتاق". یعنی بریم تو اتاق. خب هنوز نمیدونه فسقل 10 ماهه حرفش رو نمیفهمه.
امروز رفتیم بازار و پسری لج کرد که " هن هن" بخر. یه بسته 3 تایی و یکی هم شش تایی برداشت .چنان تو بغل اش گفته بود که دلم نیومد بیشتر مقاومت کنم ولی وقتی وسط بازار رو نیمکت شروع کرد به ماشین بازی و حاضر نشد دیگه راه بیاد یه تنبیه کوچولو با اخم دنباله دار من نصیبش شد که اشکش رو دراورد. سعی کردم با یه شکلات از دل اون که نه، بیشتر از دل خودم دربیارم! احه وقتی دعواش میکنم بیشتر از خودش ناراحت میشم.
صبح ها سعی میکنم درس بخونم و عصرها هم خب فعلا برنامه مهدکودک و مطالعه تعطیل شده و مشغول مهمون داری ام.