24 اسفند 92 من و پارسا
لذت بخش ترین لحظات من وقتی هست که با دو تا لیوان چای نشسته ام، یکی سرپر وداغ و تلخ و یکی نصفه و ولرم ونیمه شیرین. بعد با کودک دو نیم ساله ای که چند صباحی هست حرف میزنه گرم گفتگو هستم. حرفهایی پر از تکرار یک کلمه، پر از مکث برای پیدا کردن و تلفظ کلمات، و پر از حرکات دست و حالات چهره برای دو نیم ساله ای که که میخواد جدی صحبت کنه. پر از حرفهایی که شاید برای بقیه نیاز به ترجمه داشته باشه! و چایی رو که با قندهای یواشکی مینوشم..
امروز پارسایی:
میگم: پارسایی کجایی؟
میگه: اشپخونه ( داره میخنده)
اقا پسر من از ماشین لباسشویی که در حالت خشک کن شدیدا تکون میخوره اویزوون شده!
...............................
لباسها رو خودش ریخته تو ماشین ، خودش با راهنمایی من روشن کرده و خودش ریخته تو سبد.
با تمام زورش سبد رو اورده به سمت رخت اویز.
برای پهن کردن لباسها هرچی لباس من وباباش هست رو از تو سبد پرت میکنه بیرون و فقط لباس های خودش رو با نهایت دقت اویزوون میکنه.
کارش که تموم شد من میرم سراغ لباسها. میگم: این مال کیه؟
میگه: حامد!
نه پارسایی. بگو بابا..
میگه: بابا جون! حامد جون!
این مال کیه؟
میگه: پارسایی
این مال کیه؟
یه کم مکث میکنه و فکر میکنه ومیگه: سویلا جون (سهیلا جون)
من:
پارسا:
لباسها:
............................
موقع نماز از روی چادر دستم رو محکم میگیره و با من میشینه و پا میشه. یا اینکه جلوم واستاده و دستش رو گذاشته رو شکمش و میگه: گلو اوف شده.. و وقتی میبینه عکس العملی نشون نمیدم با چشم اشک الود وبغض هی تکرار میکنه. این هم وضع نماز خوندن ما!
.................................
امروز دو تا ماژیک خریدم. یه خط وسط وایت بوردش کشیدم. یه ور من نقاشی میکشیدم و یه ور اون.
من با ماژیک قرمز و پارسایی با مشکی. بعد هم میگفت عکس بگیر و تندتند همه صفحه رو پاک میکرد. بعد یه خط مرزی رو میکشید ویه نقاشی دیگه.
از اونجایی که هنوز چندضلعی ومربع ومثلث بلد نیست همه نقاشی ها فقط با دایره ها کشیده شدند
.............................