ابر شکست!!
برای پسرم به زبان ساده توضیح دادم که چیزی که داره اتفاق میفته " رعد و برقه". گفتم که ابرها تو اسمون به هم میخورن مثل تصادف و بعد هم نور و صدا در میاد و بعد بارون....
شب پشت تلفن به پدربزرگش میگه: ابر شکست...
.
.
.
میگه : سی دی گوئن گوئن بذار
و من براش سی دی پنگوئن میذارم
.
.
.
امشب که خوابش گرفت گفت: "همگی" لالا
.
.
امروز شیفت ام رو نرفتم و از خیر پولش هم گذشتم و الان خوشحالم به خاطر همون یک ساعتی که بارون گرفت و با پارسا رفتیم تو حیاط و برای اولین بار رعد و برق دید و ترسید. مکانیسم رعد و برق رو براش توضیح دادم و با هم زیر رگبار ایستادیم.
و تا شب تو حیرت رعد و برق بود. موقع خواب دستامون رو مشت کردیم و مثل ابر تو اسمون یواش حرکت میدادیم و به هم میزدیم تا صدای رعد تداعی بشه و ترسش بریزه.
قصه امشب هم این بود که : رعد و برق و بارون خیلی خوبه چون برگها اب میخورن و خونه و درخت ها و خیابون توش حموم میکنن و تمیز میشن و ...
پارسا هم برای اینکه ترسش بریزه میگفت: رعد و برق ناااااازه