دندانپزشک من
.........................................................................
خیتم ، خیتی ، خیت ( ریختم. ریختی. ریخت)
اش بابا (اشتباه)
.........................................................................
امروز با کوچیکترین اتفاقی بدو بدو میرفت تو اتاقش دراز میکشید وپتو رو رو خودش مینداخت و سخت منتظر تا برم نازش رو بکشم. (با صداهایی که از خودش در میاورد مثلا گریه الکی)
..........................................................................
میگه: توت فرنگی بخر!! ما که امسال نوبر نکردیم نمیدونم چطور هوس کرده؟ تو مهد دیده شاید!دیروز که رفت مهد هم توت فرنگی داشت و هم یه ماشین اتش نشانی نو که دم در مهد غافلگیرش کردم و دادم بهش. ( نمیدونین دفعه قبل که رفتم دنبالش چه اشکی میریخت و ضجه ای میزد که با ماشین هم کلاس اش بازی کنه؟!!)
..........................................................................
دو تا انگشت اشاره شو میذاره زیر چشمش و پلکهاش رو میکشه پایین و هووو هووو کنان ما رو میترسونه.
..........................................................................
برای اولین بار رفتیم از پله های کوهسنگی بالا. پسری تشویقم میکرد که بالاتر بریم تا اون چراغ های سبز....موقع برگشتن وادارم کرد بغلش کنم با این درد کمرم و میگفت: کوه بسه! از خستگی اش
.........................................................................
7 صبح میرم کتابخونه تا 12:30 بعد 3 پارسا رو میبرم مهد و تا 7 شب میرم کتابخونه... ساعت های اخر مغزم نمیکشه...این برنامه فقط 3 روز انجام شد و والسلام.