سيد پارساسيد پارسا، تا این لحظه: 13 سال و 6 ماه و 24 روز سن داره
مهساساداتمهساسادات، تا این لحظه: 8 سال و 6 ماه و 28 روز سن داره
سید صدراسید صدرا، تا این لحظه: 4 سال و 5 ماه و 30 روز سن داره

پارسا،گل پسر ما

اعتماد نکن..

1393/2/9 20:23
نویسنده : مامانی
729 بازدید
اشتراک گذاری

 

اول  اینجا  رو بخونین بعد بیاین ادامه مطلب..

 

 

بعد اون ماجرا اخلاقم با پرستارش عوض شد

من چاره ای نداشتم.  2 روز مونده بود به عید و من هفته اول عید رو باید میرفتم شهرستان برای طرح دانشگاهم وکسی نبود باهام بیاد و بچه رو نگه داره.

درثانی امتحان ارتقا و بورد سال اخرم نزدیک بود و پرستار جدید گرفتن کلی دردسر داشت.

اولین کار نصب دوربین تو هال و اتاق پارسا بود. بع هم روی شیفت های خصوصی و درامد قابل توجه اش خط قرمز کشیدم تا شب ها خونه باشم.

یه روز از دادگاه احضاریه اومد تا بریم برا همون پسره که ازش شاکی بودیم. ولی قرار بود با این ادما درنیافتیم و منصرف شدیم از رفتن.

پرستاره میگفت: ادمایی که گیر من میافتن یا خیلی خوبن یا خیلی بد!

احتمالا من همون خوبه ( خره!) واون پسره که به قول خودش نمیشناخت بده بود.

ولی خدا شاهده مجبور بودم خودم رو به خریت بزنم. فکر کن تو شهر غریب با یه بچه و درس و دانشگاه و امتحان... شاید بعضی ها بگن ول میکردی درس رو.. 7 سال پزشکی بخونی و بعد دوباره عمرت رو بذاری تخصص قبول شی و بعد 4 سال تخصص یهو ول کنی؟ مگه میشه؟

اخه یه پرستار بچه که هیچ فک و فامیلی نداره و یکساله از شوهرش جدا شده 2 تا موبایل و 10 تا سیمکارت میخواد چی کار؟

همش مریض.. یعنی 6 روز هفته رو مریض بود. دوربین رو چک میکردم اغلب میخوابید و با اینکه تابستون بود پتو دورش بود و یه گوشه ولو بود.

خلااااااااااااااصه

شهریور 15 روز نیومد ولی حقوقش رو کامل دادم

مهر هم 10 روز اخر رو که رفتم شمال نیومد. من هم دیگه بهش زنگ نزدم. برگشتم مشهد تا اسباب خونه رو جمع کنم. نیت کردم همه سوراخ سمبه ها رو بگردم.

ساعت همسرم نبود که نیود...

یه گردنبند من هم پیداش نبود. زنجیر و آویزش!! همه جا رو گشتم.

یه روز پرستاره اومد خونه مون. بهش گفتم تو همچین گردنبند منو ندیدی. همون قیافه همیشگی رو گرفت که نه من ندیدم. ببینین کجا گذاشتین؟!

در حالی که مطمئن هستم به خاطر درگیری امتحان ماهها بود که سراغ جعبه جواهرم نرفتم و یکسالی میشد که دست بهش نزدم. ظاهرا خیلی وقت پیش برداشته بود چون مرتب میگفت: اصلا یادتون هست کی دیدین؟

گفتم تا معلوم نشه حقوقت رو نمیدم.

طلبکار شد که این چه حرفیه؟ مگه اون ساعت چقدر ارزش داشت؟ ( ظاهرا نتونسته بود خوب بفروشه!) من گردنبندی ندیدم!

بعد هم گفت که شما منو مسموم کردینتعجب

اون سالاد الویه که تو یخچال بود و..

گفتم مگه من بیکارم که برای تو غذا درست کنم. اصلا تو به چه حقی رفتی سر یخچال ما؟ صبح تا ظهر میای باید ناهار بهت بدم؟ اون موقعی که شب میموندی اشکال نداشت. رفتی خودت خودذی میگی مسموم کردی منو؟

با کمال پررویی گفت: اون موقع هم غذا بهم نمیدادیندروغگو. اصلا حقوق من کم بود

فکر کن براش نزدیک خودمون خونه رهن کردم از اونور صدمتری که  اصلا تو نقشه نیست اومده اینجا جای تشکر چی میگه.

زنگ زدم همسرم گفت باهاش درگیر نشو. پولشو بده بره.

ولی پرستاره خودش اندازه حقوقش از پول ره خونه برداشت و باقی اش رو در کمال پررویی داد به صاحبخونه تا خونه رو برای خودش تمدید کنه. و من پول رو از صاحبخونه گرفتم

 

زنگ زدم به همسر سابقش که ظاهرا دوباره سر و کله اش پیدا شده. گفتم از خونه ما ساعت و گردنبند گم شده. شما مگه نگفته بودین من ضمانت میکنم این بیاد براتون کار کنه ! الان پول از کجا اورده برا رهن خونه؟/

گفت  من تو این یکسال خرج زندگیشو میدادم. پولشو جمع کرد وبقیه رو من دادم؟ تهمت میزنین؟

گفتم : طلا و ساعت نیست. من نمیگم برداشته ! اون پسره دم عید اومد خونه مون گفته دختره دزدی کرده!

تعجب کرده بود؟ کدوم پسره؟ چرا همون موقع به من نگفتین/

گفتم شما که یکساله خرج زندگیشو میدین چطور ماجرا رو براتون تعریف نکرده؟

خلاصه گفت شماره پسره رو بده که گفتم ندارم و دیگه به من ربطی نداره..

 

خلاااااااااااااااااصه ماجرا ظاهرا تموم شد ولی هنوز ناراحتم. البته من هیچوقت بهش اعتماد نکردم و میدونستم خرده شیشه داره ولی ناچار بودم ادامه بدم. به خاطر پسرم.

 

حالا دارم میرم یه شهر دیگه و میخوام یه پرستار شبانه روزی بگیرم. برام دعا کنین ادم درست و حسابی گیرم بیاد

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)