سفری کوتاه به خانه مان
بعد از هفت هشت ماه رفتم مشهد خونه مون. پارسا خیلی ذوق داشت.
با بابا و مامان وعمه کوچیکه ام رفتیم. مرغ و بادمجون با غوره درست کردم + کباب دیگی و گوجه برا تو راه. کوکوسبزی هم درستیدم که خوب در نیومد دادم به پرستاره. این کارها در حالی بود که وسطش میرفتم بیمارستان و خرید و مطب و دوش گرفتن و جمع کردن وسایلم. توت فرنگی و زردالو و خیار و گوجه و تخمه و...
ساعت دو و نیم راه افتادیم و تو جنگل گلستان توقف کردیم برا ناهار. من هم از چناران به بعد رانندگی کردم تا خونه. گرگان که بودم خیالم نبود ولی تو راه از دلتنگی حرم اشکم دراومد.
وضیعت خونه کمی تا قسمتی خوب بود. اونقد که دو سه نفری افتادیم به گردگیری و شستشو و دو تا صبح و یه بعداز ظهر هم به تعمیرات کولر و ماشین لباسشویی گذشت.
پارسا حسابی ذوق کرده بود و تمام جزییات یادش بود. بلافاصله فسقل های همسایه ها که بیشترشون از پارسا بزرگتر بودن اومدن دنبالش و میرفتن تو حیاط بازی.
بابای پارسا از زاهدان یکسره رفته بود درمونگاه و شبش اومد. ما هم با حرم و بازار صبح رو شب کردیم.
روز دوم هم حرم و بازار و ساندویچ کباب ترکی و خاطرات گذشته.. روز سوم هم ناهار رفتیم خونه رقی و برگشتنی باروون میومد با رویا رفتیم زیست خاور و احمداباد یه دوری زدیم پیاده برگشتیم خونه.
پارسا هم شیطنت های خودش رو داشت و با بچه ها فرقون پلاستیکی گرفته بود و شن و سنگریزه خالی کرده بودن رو ماشین پدرجونش
روز اخر هم لج کرده بود که من همینجا میمونم..تو هم بمون مواظب من باش
برگشتنی هم همه چیز خوب بود. بیشتر راه رو بابا خودش رانندگی کرد. اصلا هم جریمه نشدیم. کلی هم چیز میز خوردیم. از دستفروش هم یه پلنگ صورتی به درخواست پارسا خریدم. ناهار هم کنار همون چشمه تو جنگل گلستان خوردیم. عصر مامان اینا خونه ما استراحت کردن و برگشتن خونه شون...
عکس های حرم هم هست که از گوشی بابام میگیرم..