دوستان قدیمی
یه روز صبح جمعه اردیبهشتی من آش دوغ و پرستارم سالادالویه درست کرد و دفتیم بندر خونه دوستم که جراح بود وقبلا همسایه ما تو سوییت بیمارستان بود.
دو تا پسراش و پارسا اینقدر ورجه وورجه کردن و تو حیاط دوچرخه بازی کردن که خیس عرق شدن. چقدر از خوشحالی این وروجک ها خوشحال میشم من
ناهار استامبولی هم درست کرده بودن ولی بچه ها از ذوق بازی دولقمه بیشتر نخوردن
بعد ناهار رفتیم بازار بندر که واقعا شلوغ بود و هشت چشمی مواظب بچه ها بودیم و یه کم لباس راحتی برا خودم و اسباب بازی برا پارسا خریدم
آرین _ پارسا _ آرتین به ترتیب مهارت در لایک کردن
ارین و پارسا دست به یکی میکردن و حسابی ارتین رو قال میذاشتن یا اذیتش میکردن و بازیش نمیدادن
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی