مشهد_ اردیبهشت 94
آخر هفته قبل با پدرجونو مادرجون راه افتادیم مشهد.
حول وحوش ساعت چهار بعد از ناهار مرغابی آلو انار
میوه و اجیل و کتلت ها رو با یه کم لباس بار زدیم تا بتونیم برگشتنی یه خرده از وسایلم رو از مشهد بیارم
پارسا از اول به عشق توقف تو جنگل و جاده راه افتاد. 12 شب رسیدیم
شهادت امام موسی کاظم و عید مبعث باعث شلوغی حرم شده بود.
عکس تو راه حرم بعد از مانتو خریدن من و مامان و عکس پانارومیک گرفتن بابا
سه چهار باری حرمم رفتیم. پارسا از شلوغی فراری هست
تو حرم با مینی بوس های حمل افراد ناتوان بازی میکرد
یه سر هم رفتم البسکو و بازار مانتو یه مقدار لباس دخترونه خریدم. دو بار هم چارسا رو بردم پارک که یه بارش با باباش بود و به مدت 5 دقیقه از چشممون گم شده بود که هم خودش ترسیده بود و هم من و باباش.
بچه ها مثل برگ گل میمونن. باید خیلی ازشون مراقبت کرد.
وضع خونه زندگی و وسایل از دفعات قبلی بهتر بود
پارسا هم دو سه باری رفت دنبال پرنیا و بازی کردند
هوا هم ابری آفتابی بود
زمین و هوا البته پر از توت بود طوری که با هر بادی باروونی از توت شیرین میریخت تو سرمون.
هنوز اردیبهشت بود و کوچه و خیابون پر از سبز شاد
عکس خیابون منتهی به خونه مون و قدم زدن مادر و پسرانه
توت تازه از باغات رضوی
خلاصه یه مقدار از وسایل کوچولویی پارسا و مایکروویو و ابمیوه گیری رو برداشتیم و برگشتیم سمت خونه
کمتر راه من رانندگی کردم و بیشترش بابا
تو برگشت توت فرنگی و لواشک خریدیم
6 عصر خونه بودیم و روز از نو روزی از نو.