سيد پارساسيد پارسا، تا این لحظه: 13 سال و 6 ماه و 22 روز سن داره
مهساساداتمهساسادات، تا این لحظه: 8 سال و 6 ماه و 26 روز سن داره
سید صدراسید صدرا، تا این لحظه: 4 سال و 5 ماه و 28 روز سن داره

پارسا،گل پسر ما

یه روز عادی در ده خرداد 94

1394/3/11 0:45
نویسنده : مامانی
796 بازدید
اشتراک گذاری

امروز یه روز خیلی عادی بود

مثل دیروز 52 درجه نبود. ولی همچنان گرم

 

طبق معمول پارسا بدون تحرک کنار پرستارش مشغول تبلت یا نقاشی

فردا میخوام ببرمش سمت فک و فامیل هوایی تازه کنیم گرچه ترجیح قلبی ام اینه که بشینم زیر کولر خونه و جنب نخورم از جام

 

 

القصه

روز با کلافگی و شب با آشپزی و شستن لباس ها و یه کم کتاب خوندن و موبایل بازی گذشت . پارسا هم نق و نوق که خودت هرچی دوست داری درست میکنی و من املت دوس ندارم...

در سوییت هم بسته نمیشه مگر اینکه دو قفله اش کنم یا سطل زباله و صندلی بذاریم پشتش

حالا

11 و نیم شب

یادم اومد به گلدون هام آب ندادم

پارسا تو جارچوب در ایستاد و من مشغول فواره کردن آب روی گل ها که دیدم یه ملخ گنده نشسته روی شمعدونی...حالا هی من با فشار آب میزدم تو کله اش اون محکم تر میچسبید به گل

که یهو پارسا داد زد که آااااای یه چیزی داره میاد تو خونه..از این ملخ های هاچ زنبور عسل سبز کمرنگ بود که با دمپایی به هلاکت رسوندمش.

در همین حال دو موجود خاکستری ذوق ملنگ از خنکای آب نطلبیده روی دیوار ظاهر شدند. یکی مارمولک مادر بسیار تپل مپل و دم بریده و یکی کوچیکتر. دمپایی رو پرت کردم طرفشون  و تو اون تاریکی حیاط از سرنوشتشون خبر ندارم

بگذريم. رفتم شیر اب جلوی سوییت رو ببندم که خشکم زد. یک قلاده سگ بیابانگرد خیلی بزرگ سیاه و سفید به آرامی از جلوی من رد شد و رفت طرف پارکینگ

یاااا خداااا

اون هم از زنبور بزرگ سیاه و عنکبوت های تو خونه..اون از موش پارسال و مار هفته قبل...

و این دفعه سگ تو محوطه تاریک بیمارستان روبروی سوییت بی در و پیکر ما..

گوشه از گل و در و دیوار مذکور

پسندها (1)

نظرات (0)