سيد پارساسيد پارسا، تا این لحظه: 13 سال و 6 ماه و 29 روز سن داره
مهساساداتمهساسادات، تا این لحظه: 8 سال و 7 ماه و 2 روز سن داره
سید صدراسید صدرا، تا این لحظه: 4 سال و 6 ماه و 4 روز سن داره

پارسا،گل پسر ما

اندراحوالات دی ای که میگذرد

1394/10/25 1:59
نویسنده : مامانی
765 بازدید
اشتراک گذاری

پسر جان امروز به خواست شما نشستیم با هم همه گردوها رو شکوندیم و مغزشون رو گذاشتیم یخچال! یخچالی که این روزها دم به ساعت به دنبال «یک چیزی» بازش میکنی و توش رو نگاه میکنی...به وقت ۱۳۹۴ گردو خوب اینجا کیلویی ۲۵ هزار تومان.

خلاصه عصر که شد خوشحال از اشپزخونه گفتی چند تا گردوی دیگه پیدا کردی و گذاشتی تو انبر گردوشکن...یه کم زور زدی و اومدی تا من گردوها رو در پوزیشن مناسب قرار بدم که دیدم بعععله؛ آقا لیمو عمانی ورداشته خیال کرده گردوست....

اینچنین بود که این  ضرب المثل اختراع شد:

پسرم.. هر گردی گردو نیست!

الان نسبتا همه حروف فارسی رو میشناسی و الفبا رو تا  شین فرز  میگی و بقیه رو دست وپا شکسته و با کارت های الفبایی که مادرحون اورده کلی تمرین میکنی. تو صفحه پیام تبلت ات هم رونویسی میکنی که آخر متن یک عکس از شاهکار ۵ سالگی ات میذارم.

گوش شیطون کر خواهرت رو خیلی دوست داری و من ذره ای حسادت و بداخلاقی تا الان که بچه بیشتر وقت ها خوابه ازت ندیدم

با مهدکودک ات میسازی و شعرهات رو سریع و سوره ها رو دیرتر یاد میگیری و من هم بالاجبار میسازم...آخه کدوم مهد کودکی بچه ها رو خط کش به دست تهدید میکنن یا ۳ صفحه مشق میدن تابشینن بنویسن!!!

دیروز کلید کردی که برم باشگاه..گفتم بلد نیستم و فکر نکنم اینجا باشگاه داشته باشه. صبح رفتی و از مربی ات درباره باشگاه پرسیدی.

کاش یه جای بهتر زندگی میکردیم.

مدام اب بینی ات روونه و نمیدونم چرا یه دوره کامل درمانت نمیکنم. چند روزه میگی گوش ات وزوز میکنه و به نظرم صداها رو هم خوب نمیشنوی. از فردا قول میدم پیگیر کار گوشهات باشم

هفته قبل خیلی به ددر دودور گذشت. اخر هفته مادرجون وپدرجون وخاله فاطمه اومدن ورفتیم جنگل. کلی پیاده روی کردی و دویدی و خندیدی. بعد همونجا خاله اتنا وطلوع هم اومدن وناهار بیرون خوردیم وبعدش هم تا پارک ناهارخوران پیاده روی. البته مهسا تو ماشین خیلی گریه میکرد و خاله اتنا  مسافتی رو پیاده بغلش کرد تا خوابید.

جمعه هم رفتیم بندر. آب دریا عقب نشینی کرده بود وقشنگ نبود. رفتیم تو بازارش گشتیم.

یکشنبه هم که بابا اومد  هم رفتیم شام بیرون شما پیتزا و هبرگر ومنم بال سوخاری. و ساعت ۱۰ شب سرررد هم رفتیم النگدره.

به نظر  تو زمستون بیشتر میریم بیرون تا اون تابستون گرم وحشتناک

از دخمل کوچولو هم بگم که روز به روز تغییر میکنه

الان با اغو و آغه صدا در میاره و لبخند میزنه. هفته اول دی ماه تونست به پهلوهاش بچرخه. اب دهانش هم از اول این ماه روون شده. هفته دوم دی ماه اولین اشک اش از چشاش چکید بیرون. دوست داره تو گهواره پستونک به دهن و یه خورده از پتو روی صورتش بخوابه. شب ها تا صبح میخوابه و دوبار برا شیر بیدار میشه. یه روز کلا خوابه و یه روز فقط چرت میزنه و بیداره.

از اواسط دی به اشیا و صورت ها هدفدار و با دقت زیاد نگاه میکنه. و سرش رو برای پیدا کردن منشا صداها میچرخونه

نگاه و لبخندش تو صورتم برام نهایت لذته..مثل تازه مادر شدن قند تو دلم آب میشه.

پرستارش لباس از ترکیه اورده و به زور و اصرار که بخرین. چون خودش واسطه ای هست که از هر فروش دو تومن عایدش میشه. اون هم جنسهای گرونتر از ارزش واقعی. ولی خب منم یه چیزایی خریدم ولی دکتر ا با درامد دوبرابر من یه جوراب بافت انتخاب کرد که چون ۱۰ تومن بود گفت گرونه وپس داد. جل الخالق!

 

پیاده روی زمستونی

دنیای کودکی را عشق است:

رستوران

این پسمل ما بعضی حرکات نی نی رو به شوخی تکرار میکنه مثلا پتو رو با دست وپا زدن میزنه کنار وگریه نوزادی در میاره و یا مثل این عکس:

خب ظاهرا دختری در مهدکودک موجود است به اسم سودا و همچنین اخیرا کودک پنج ساله ما دست و پا شکسته با حروف اشنا شده و نتیجه شده این:

گرون بود! به بهانه عید بود! حدا خودش تحریم ها رو برداشته بید!

 


 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)