پسمل پنج سال و نیمه
پسر نازم تو این سن هم خیلی بانمک و نازه. از حرفاش و کارهاش گاهی میخندم و گاهی غافلگیر میشم وگاهی دلم ضعف میره براش
با خواهرش جوره و برای نگهداریش باهام همکاری میکنه. مخصوصا الان که دختر هم هرحا بخواد میره و به رفتار داداشش عکس العمل نشون میده
پارسا چون اصرار داره ۵ شنبه ها بره مهد چون تکرار و تمرین ندارن. نمیدونم چرا تو مهد اینقدر حوصله بچه ها رو با اموزش خشک سر میبرن
بعد از دیدن فیلم پارک ژوراسیک یک هفته ای با دایناسوراش بازی میکرد و نقاشی دایناسور میکشید و حتی برنامه ریزی نفرات و اهن الات میکرد تا یه دایناسور اهنی بزرگ بسازه. خیلی جدی!
هر شب وسط سریال یوسف پیامبر خوابش میگیره و میگه مامان فردا برام تعریف کن چه انتفاقی افتاد ( انتفاق)
میشینه کاردستی درست میکنه وشده بلای جون کاغذ وچسب و قیچی
پشت در سوییت کاغذ چسبونده وبفیه از من راجع به این کاغذ میپرسن
و برای داخل خونه هم نشسته این کاردستی ها رو درست کرده
یه تاج و یه تیکه کاغذ مثلثی سبز به عنوان دم درست کرده و چهاردست و پا به عنوان سوسمار تو خونه راه میره
ساعت ها با موبایل من وباباش و یا توی تبلت میگرده تو گوگل مپ و نقشه دور و برمون رو زیر و رو میکنه
نقاشی میکشه و به امید نشون دادن تو شبکه پویا رنگشون میکنه
غذا خوردنش هنوز افتضاحه و به خاطر عدم تحرک اضافه وزن داره
هنوز عاشق عروسک اهنربایی های کوچولو هست و با اونها بازی پلیسی و یا فرودگاه و...بازی میکنه
با هواپیمای دوران کودکی پدرش بازی میکنه
یه روز براش با مایکروویو پیتزا درست کردم. وسط پخت برق قطع شد و همین بهانه ای شد که چرا نون رست نشد