سيد پارساسيد پارسا، تا این لحظه: 13 سال و 6 ماه و 29 روز سن داره
مهساساداتمهساسادات، تا این لحظه: 8 سال و 7 ماه و 2 روز سن داره
سید صدراسید صدرا، تا این لحظه: 4 سال و 6 ماه و 4 روز سن داره

پارسا،گل پسر ما

قم و کاشان...دریا و بندر

1395/3/6 7:47
نویسنده : مامانی
891 بازدید
اشتراک گذاری

هفته اخر اردیبشت سال ۹۵

یه مسافرت کوتاه به قم و کاشان

چهارشنبه۲۲ ام: وسایل تو یه ساک جا شد و رفتم ویزیت مریض ها. امسال زمستون تا اردیبهشت و حتی خرداد امتداد پیدا کرده. مهسا رو بردم حموم .نمیدونم تقصیر من بود یا پرستار بچه ها که در بسته شد و موندیم بدون سوییچ و تلفن. معطل شدیم تاسیسات اومد. خلاصه با دو تا فسقلی مون راه افتادیم. دو سه ساعته رسیدیم خونه مامان اینا. یه لوبیا پلو خوردیم (البته پارسا در حد دو قاشق) با خواهرم و طلوع و مامان بابا راه افتادیم.

جاده فیروزکوه تو این فصل پر از گلهای وحشی و شقایق بود.به خاطر نمایشگاه کتاب هم خوردیم به ترافیک تهران.

خلاصه ماجرا پاسی از شب گذشته بود رسیدیم خونه دایی وحید که با دو تا فسقلی هاش دم در واستاده بودن. و الحق که چند سالی که قم نرفته بودم خیلی شهرش فرق کرده بود. خاله فاطمه ظهر گفته بود مهسا تنش گرمه و الان دیدم واقعا تب کردهو اب بینی اش روون شده. شروع کردم دادن استامینوفن.

پنجشنبه:صبح رفتیم حرم حضرت معصومه و مهسا رو بردم تا یک متری ضریح. امروز شلوغ بود. نزدیک شروع نماز جماعت باروون گرفت و صف بهم خورد. مهسا هم گریه میکرد و فقط میخواست بغل من باشه و حتی با بازی داداشش هم ساکت نمیشد.نشد که اونجا کامل نماز بخونم. یعنی گریه میکرد در حد ضجه زدن. کلا اون دو روزی که رفتیم مداد چسبیده بود به من و گاهی تا حاشیه نیم متری من میرفت و سریع برمیگشت.

بعد ناهار راه افتادیم کاشان. فصل گلاب گیری هست. یکی دو ساعته رسیدیم. به جای قمصر رفتیم نیاسر. یه روستای کوهپایه ای رو سراشیبی بود. پر از خونه ها و مغازه هایی که گلاب میگرفتن و تبلیغ میکردن و میفروختن. حوضچه های پر از گل برا غلطوندن بچه ها..تاج های گل..شربت گلاب...آش محلی و مناطق تاریخی مثل حمام دوره عباسی و ابشار

البته اینقدر ما وقتمون کم بود که نتونستیم کاشان و حتی خود نیاسر رو خوب ببینیم. مهسا کاملا به داه بود و نق نمیزد و تاج رو از سرش مینداخت پایین. پارسا هم الوین و سنجابها رو اورده بود با خودش و بهترین قسمت سفرش دیدن ابشار بود.بابا چند شیشه گلاب با تخفیف و اشانتیون گرفتو البته خودشون میگفتن که گلاب ها رو رقیق میکنن و دواتیشه نیست واقعا. منم یه شیشه از دبه پشت مغازه که روش نوشته بودن دواتیشه (البته نوع رقیق اش) یه لیتری گرفم سی تومن.

خونه دایی وحید بزرگ و کم وسیله بود و بچه ها تا میتونستن ورجه وورجه کردن.تولد دو سالگی طلوع خوشگل من هم امروز بود. مبارکش باشه.

جمعه:نیت کردیم اول بریم جمکران ولی گرمی هوا و احتمال خسته شدن بچه ها باعث شد راه بیفتیم شمال. طلوع و پارسا تو ماشین کاملا سازش داشتن و سفر کوتاه خوبی بود.قدیما تو جاده فیروزکوه یه ابشاری بود رو سنگهاییی که به خاطر ای لزج و زرد و قهوای بود میریخت. الان به خاطر جاده سازی محوطه اش از بین رفته بود وخیلی هم کم اب بود.

شب با جفت بچه هام رفتم گرگان.

شنبه و یکشنبه: روزهای بسیار شلوغ با درمانگاه وانکالی. تب مهسا قطع شده و پارسا هم میره مهد کودک.

دوشنبه: بابای بچه ها از مشهد اومد .با تاخیر هواپیما به جای ۱۰شب چهار صبح رسید خونه. عصر هم رفتیم نکا عمه وجفت بچه هاش رو گرفتیم و رفتیم سمت خونه پدرشوهر. پارسا تو ماشین لرز کرده بود طوری که داوطلبانه بستنی فالوده اش رو نخورد.حیاط پدربزرگ بود وپارسا و پسرعمه و بازی...

سه شنبه: امروز چون اینترونشن رفته بلاد کفر همایش منم انژیو کنسل کردم. از قضا اون روز دورهمی زن عمو ودخترعموهای همسر بود و منم دعوت نکرده بردن. مهسا خوابش میومد و نق میزد و کلا دو ساعت خوبی بود با کلی خوراکی و صحبت های خاله زنکی.

ظهر از سیری ناهار نخورده راهی منزل شدیم. البته با مادربزرگ و عمه وعمه زاده ها. رفتیم دریای جویبار که همیشه میرفتیم. بچه ها و باباشون زدن به اب . ما هم تا زانو تو اب عکاسی میکردیم.  از اونجایی که با تمیزی بدون شن و خیسی برگشتن تو ماشین راضی بودم. حدود ۶ رسیدیم گرگان .همسر رفت فرودگاه ومن خونه. با اون همه خستگی رفتم ویزیت مریض ها و بعد خرید. روم به دیوار شام کالباس خوردیم

چهارشنبه۲۹ ام: صبح به اق قلا گردی گذشت. به علت پایین بودن کارمزد طلا عمه و مادربزرگ گردنبند وریحانه ۱۵ ماهه هم دستبند. منم نیم کیلو پیاز خریدم و عینک افتابی ام رو هم گم کردم.

ناهار گوشت چرخ کرده و پلو ماست خیار درست کردم. بعد از ظهر هم رفتیم بندر ترکمن. تو بازارش گشتیم. کالسکه داشتن هم مزیت خیی خوبی برا من و مهسا بود. پارسا و امین شیرینی محلی بیشمه میخواستن و بعدش هم شربت پرتقال. یعنی اینقدر پارسا تکرار کرد که مخم سوت کشید. تنها خرید من با مقاومت بسیار یه قاشق چوبی مخصوص عسل و یه شلور راحتی برای همسر بود. البته یواشکی بگم اخیرا اومده بودم وکلی خرید مطلوب کرده بودم.مهسا عادت کرده تو ماشین بیاد بغل من حتی وقت رانندگی.تازه ورجه وورجه هم میکنه و بلند میشه رو پاهام با صندلی عقبی ها قایم باشک بازی میکنه. شب شامی بابلی درستیدیم با سالاد.

پنجشنبه: نزدیک ظهر رفتیم پنجشنبه بازار اق قلا. یه پارچه وزیرسفره گرفتم با یه دو تیکه لباس برا بچه ها. خیلی گرم بود. من و بچه ها رفتیم پارک منتظر بقیه. به پرستار پول دادم و گفتم کباب سفارش بده و پلو بپزه. البته مهسا خونه مونده بود.

عصر هم یه ساعتی رفتیم گل افشون. همون دریاچه ای که از یه چشمه عمیق قل قل کنان درست میشه و یا شاید یه چاه ارتزین یا همچین چیزی باشه. اون روز باد خیلی خیلی شدیدی میومد. دریاچه موج های بند و قشنگی داشتو هیچکس نبود وما توپناه ماشین از شدت باد یه زیلو انداختیم و یه کم نشستیم.

جاده تو فصل درو پر از کامیون وکمباین هست و جاده مرزی باریک و موج دار و بدون حاشیه.

جمعه ۳۱ ام: امروز دیگه هیج جا نرفتیم و فقط استراحت کردیم. بارون هم میومدو پایان.

 

حرم حضرت معصومه و پسری کتاب دعا در دست دارد

کاشون. فصل گلاب گیری. تاج گل پرنس و پرنسس های ما

گل غلطان بچه های کوچولو تو یکی از گلاب فروشی ها

میزبان های کوچولوی ما در قم

خوش به حالشون

این پیراهن از ۵ شنبه بازار به ۱۰ هزارتومان خریداری شد.

کنار دریاچه و چشمه گل افشون که باد داشت بچه ها رو از رو زمین بلند میکرد.

 


 

پسندها (1)

نظرات (0)