سيد پارساسيد پارسا، تا این لحظه: 13 سال و 6 ماه و 24 روز سن داره
مهساساداتمهساسادات، تا این لحظه: 8 سال و 6 ماه و 28 روز سن داره
سید صدراسید صدرا، تا این لحظه: 4 سال و 5 ماه و 30 روز سن داره

پارسا،گل پسر ما

روزمرگی هایی که کسل کننده نیست

1395/3/9 0:02
نویسنده : مامانی
1,055 بازدید
اشتراک گذاری

دختر کوچولوی من ۹ ماهه شد

الان با سرعت چهاردست و پا همه جا سرک میکشه.(از اخر ۷ ماهگی چهار دست و پا رفت) به مبل و میز تلویزیون میگیره و میایسته( از ۱۷ اردیبهشت) و چون چند بار بی محابا افتاده و دردش گرفته الان با احتیاط سعی میکنه دستش رو بذاره رو زمین و بشینه که اگه نتونه با صدای مبهمش کمک میخواد

همون دو تا دندون که تو ۵ ماهگی دراورد و دیگه خبری نست.

مرحله پرت کردن برای شناخت اشیا به مزه کردنشون اضافه شد. ازش غافل شم یا داره میره توی حمام و یا زیر صندلی ها گیر کرده.(از ۱۵ اردیبهشت پرت کردن اجسام)

اون روز یه لحظه از جلوی چشمم دور شد دیدم از تو اتاقم سرفه میکنه. پریدم دیدم گچ نمدار دیوار و کنده و به سیمان و گل خیس زیرش رسیده .دور دهنش گچی هست و رو زمین پر از تکه های دیوار.

وقتی اشغال پاشغال میذاره دهنش اونا رو خیسمال تف میکنه و اگه بگم تخخخ تخخخ سریع از دهنش میاره بیرون.

با دیدن برادرش ذوق میکنه

روز جمعه که پرستارشون نمیاد به پسر گفتم تا بچه خوابیده من سریع میرم بیمارستان.اولش قبول نکرد وگفت کسی رو بفرستم. گفتم بچه با غریبه ها گریه میکنه. از در که رفتم بیرون یه سگ سفید جلوی خونه پرسه میزد. باچه حالی رفتم وبرگشتم دیدم دختر بیدار شده وبرادرش با اسباب بازیها سرگرمش کرده ومیخنده.

الان منو کاملا میشناسه و با پرستار و برادرش جوره و تمام.

برعکس پارسا که خونگرم و خنده رو بود مهسا با غریبه ها جور نیست و مات نگاهشون میکنه.فقط یه روز تو سوپری غدیرزاده به یه خانم ترکمن میخندید و نگاهش میکرد و ذوق میکرد که بعدا یادم افتاد یه کم شباهت به پرستارش داشت.

دیروز جمعه و امروز شنبه رفتیم پارک شهر. دیروز پسر رفت یه ماسک روباه سه تومنی بخره که با یه حباب ساز ۵ تومنی برگشت. البته بگم خودم هم خوشم اومد. تو اون باد ملایم پارک سرسبز براش حباب فوت میکردم وپسری خندون دنبالشون میدوید.

قسمت اموزش اسکست رو هم کشف کردم.وامروز بردمش اموزش. یه کفش از همونجا پوشید. مدرسه ها تعطیل وخیلی شلوغ بود. روز اول فقط باید به میله ها میگرفتن وپاهاشونو بالا وپایین میبردن. خداوکیلی برای یه بچه که با ذوق اسکیت بازی اومده یک ساعت ایستادن و پا زدن تو گرما خسته کننده هست. البته یواشکی بگم پارسا از وسط تمرین اشک ریخت و گریه کرد که با تشویق کمک مربی تا ۵۰ دقیقه دووم اورد. منم یه ست اسکیت براش خریدم. حالا میگفت تو خیابون تا ماشین با اسکیت بیام با یه جلسه به میله گرفتن و واستادن.

و اما ... دختر تو اون گیر و دار شکمش کار کرد. رفتم پوشک و دستمال خشک و مرطوب خریدم. خوب شد دو سال پیش به خاطر همین روز یه زیرانداز حصیری جمع و جور ناز از خانه و کاشانه خریده بودم.

پسر تو خیابون همه نوشته ها و تابلو ها رو میخونه. حتی اگه با ماشین سریع بگذریم کل کلمه تو ذهنش میمونه و کاملش میکنه. نقاشی های قشنگش رو میزنم به یخچال. مشغول خوندن تیتراژ فیلم میگه مامان«ناظرکیف ای»اسم کیه؟   

مامان من نون پلویی میخوام = نون برنجی

هر هفته یه جای بدن پسری درد میکنه. ته ردیف دندوناش به خاطر دندون کرسی های دایمی اش

مچ دست و کشاله پا..و خودش حرف منو میزنه و میگه دارم بزرگ میشم. درد رشده

علاقه شدیدی به کارتون الوین و سنجاب ها پیدا کرده. اسمش رو رو دیوار اتاق و ماشین اش چسبونده. تو اتاق رو نقاشی درخت لونه درست کردهو باباش هر هفته با یکی از مشدی سنجاب ها میاد و الان هر سه تاشون رو داره و همه جا با خودش میبره.

و اما من گهگاهی کتاب میخونم و جایزه اش خریدن یه کتاب تازه اس. یعنی قول دادم تا کتاب تموم نشد کتاب دیگه ای نخرم. اون هفته کتاب لاله سیاه الکساندر دوما و الان کتاب حلزون های پسر احمد آرام

دو سه روز اخیر میل شدیدی به ادامه تحصیل پیدا کردم وفعلا بهانه ام نداشتن رفرنس ها وجزوه های جدیده.دلیل علاقه ام به ادامه تحصیل هم مستقل نبودن قوه قضاییه از قوه مجریه هستخندونک یعنی وزیر جان جلوی روند شکایت ما به دیوان عدالت رو میگیره و به قول دوستم که جراحی اطفال قبول شده تنها راه نجات ادامه تحصیل هست. و هم اینکه از دانشگاه همین شهر فکستنی برای همسرم دعوت برای مصاحبه هیات علمی اومده و من تحمل این «نه گفتن» رو دیگه ندارم و کلا به هم ریختم.

 

یه نصیحت: بخاری هاتون رو تا اخر بهار جمع نکنین

پارسال این موقع از شدت گرما گندمزارها اتیش گرفتن درحالی که امسال همون موقع باد و باروون هست وبخاری برقی روشن میکنم

امامزاده عبدالله گرگان. دختر میرفت پیش یه نی نی تپل دیگه و پستونک اش رو از دهنش میکشید بیرون و میبرد سمت دهن خودش

این روزها این منظره زیاد دیده میشه خصوصا وقتی لباس پوشیده اماده بیرون رفتن باشم

پسر و یکی از پسرهاش. البته از همون اول فهمید این یکی از دختر سنجاب هاست و من اشتباهی اونو خریدم و تا وقتی که باباش سه تا سنجاب اصلی رو تو سایز قابل قبول براش خرید به این میگفت تئودور

چرا همه میپرسن این بچه دختره یا پسر؟؟؟

جدیدا عکس هایی توی تلگرام میفرستم به نام پیدا کنید مهسا را

البته اینجا که کاملا واضحه...جای همیشگی نقاشی کشیدن پسر هم تو خونه اونجاست

مهساااا

پارساااا

دارین میخونین این نوشته هامو بدونین به خاطر خستگی چشم اشکم دراومده و چسمام میسوزه الان. ساعت یک شب و پسری تو اب میخوای و دختر پستونک اش رو

 

 

 

 

 

 

پسندها (2)

نظرات (1)

مامان نگین
18 خرداد 95 9:27
قلم فوق العاده ای برای نوشتن دارید