سيد پارساسيد پارسا، تا این لحظه: 13 سال و 6 ماه و 29 روز سن داره
مهساساداتمهساسادات، تا این لحظه: 8 سال و 7 ماه و 2 روز سن داره
سید صدراسید صدرا، تا این لحظه: 4 سال و 6 ماه و 4 روز سن داره

پارسا،گل پسر ما

ماه رمضونی تو ییلاق

1395/3/29 22:49
نویسنده : مامانی
625 بازدید
اشتراک گذاری

چهارشنبه كه تصميم گرفتم بچه ها رو ببرم سمت شمال خودمون ماه رمضوني بود با روزه بي سحر و مريضي كه تا خود ٦ عصر درگيرش شدم. جمع كردن وسايل و حموم بچه ها جاي خود. فسقل تو راه تا تونست نق نق كرد. تو صندلي بچه بند نميشه و ميخواد بلند شه يا بياد بغل من حين رانندگي فرمون رو متبرك كنه. باز خوبه داداشش هست و تا ميتونه سرگرمش ميكنه و مراقب تا نيفته

نزديك افطار رسيديم قايمشهر. طلوع و مامانش هم بودن. بعد افطار پارسا خوشحال بود چون كلي دور پاركينگ گرگ بازي و بدو بدو كرديم. فرداش مامان ته چين درست كرد و راه افتاديم ييلاق سوادكوه كه دايي وحيد برا تبليغ ماه رمضون رفته اونجا. يه سوييت با منظره بسيار عالي و بچه ها همه ارروم و حرف گوش كن. هوا خنك و عالي و اب تميز و سرد.

با دايي وحيد و بچه ها رفتيم جنگل بكر يه چشمه با اب تگري. نزديك يه غار كه به روايتي يه عروس داماد توش سنگ شده بودن. افطاري تو حسينيه دعوت عمومي بود و چه ابگوشتي دادن. 

پسرها بين مردونه و زنونه در رفت و امد بودن و مهسا هم تخت خوابيده بود. 

تمام مسيرها شب دار بود و بدن اماده ميخواست برا رفت و امد عادي تو كوچه ها. شب پارسا از خستگي بيقراري ميكرد و تو خواب حرف ميزد تا اينكه يه پتو انداختم روش خوابيد تا صبح. 

سحري هم ته چين خورديم و خوابيديم. صبح زود با مامان و خاله فاطمه رفتيم تپه سر. بچه چسبيده به من و دهن روزه و شيب هاي تيز ولي هوا خنك و منظره عالي و اشتياق پسري.....

اذان ظهر نشده برگشتيم  خونه. از روز قبل كه پدرجون رفته بود رو درخت الوقطره طلا ساق پاش ورم كرده بود و درد كيكرد و هي اب گرم و ماساژ و مسكن. رفتيم ييلاق و برگشتيم با همون پا و نشون به اون نشون كه بعدش ارتوپد پاشو اتل گرفت و MRI نوشت براش

شب اخر مسافرت سه روزه مون رفتيم خونه پدربزرگ پدري. هرچي مهسا سرحال و خندون بود پارسا بداخلاق و نق نقو. چون بدخواب بود. با عموش بازي ميكرد و خنده بعد صدمه ميديد و گريون ميومد پيش من.

خلاصه بعد افطار نخود نخود هرکه رود خانه خود.پارسا همون اول تو ماشین خوابش برد. یه کم الو قطره طلا از خواهرم گرفتیم. مهسا هم تو ساری نق زد که زدم کنار نصفه شبی شیر خشک دادم خوابید تا خونه.

بالای تپه محل چرای دام ها با منظره عالی و باد خنک. چه شیب به غلط کردن افتادنی داشت ولی با دهن روزه و فسقل نق نقو

روی تپه های کنار جاده از مسیر تیغ تیغی...مهسا هم حتما باید میفتاد تو عکسخندونک

مسیر غار عروس و داماد که یه چشمه با اب تگری یخخخ داشت. بچه ها رو برای اینکه ساکت باشن از جک و جونور ترسوندیم. دو قدم میرفتن و میپرسیدن گرگ نیییست؟ خرس نییست؟ پارسا و پسردایی اش

خدا رو شکری بچه ها اینبار با هم بساز بودن.مخصوصا شب تو مسجد که برای افطاری دعوت بودیم

پسندها (1)

نظرات (0)