سيد پارساسيد پارسا، تا این لحظه: 13 سال و 6 ماه و 1 روز سن داره
مهساساداتمهساسادات، تا این لحظه: 8 سال و 6 ماه و 5 روز سن داره
سید صدراسید صدرا، تا این لحظه: 4 سال و 5 ماه و 7 روز سن داره

پارسا،گل پسر ما

اندر احوالات پسرک در آستانه ۶ سالگی

1395/4/5 23:44
نویسنده : مامانی
869 بازدید
اشتراک گذاری

پارسا میگه : مامان من اژدهام باز شد ( اشتها)

ولی از وقتی ورزش میکنه یه کم از سیر صعودی چاقی اش کم شد. تو پارک گرگان یه قسمت هست برای اموزش اسکیت و  چاپیدن مردم. با تایید پارسا ثبت نامش کردم.

جلسه اول به میله ها گرفتن و پا زدن و پسری فقط پا زد و گریه کرد. خب بچه ها یکساعت با اون کفش عاریه که پاشو میزد واسته خسته میشه دیگه.

جلسه دوم براش کفش خریدم که خوشحال و خندون کلاس تموم شد. کلاس که چه عرض کنم. یه گردان بچه هرکدوم تو یه مرحله اموزش فقط دور میزدن و اصلا اموزشی در کار نبود. باید به مربی و کمک مربی تشر میرفتی تا یه کم توجه کنن. در واقع کلاس والدین بود تا یاد بگیرن و نکته ها رو تو تمریتن خونه پیاده کنن.

کلاس به ۸۰ تومن و کفش و مخلفات به ۳۸۰ تومن

جلسه سوم که یه کم شیب دار و تمرین استپ بود و اتفاقا با باباش رفته بودیم چند باری افتاد و باز گریه و اشک که بریم خونه و دیگه کلاس نمیام. القصه تو محوطه بیمارستان گشتیم یه شیب پیدا کردیم وهی تمرین وتمرین که ترسش ریخت و استاد استپ شد

از جلسه بعد ماه رمضون بود و۷ تا ۸ کلاس میبردم تا برگردم اذان میشد.

نکته بعدی یک پا رفتن پارسا بود که خودم کشتم با تشویق و تهدید و داد وجایزه بالاخره یاد گرفت دوپا اسکیت بزنه.

همه اینها رو داشته باشین تا همراهی بچه ۸ ماهه ای که یا  گرسنه اس یا خوابش میاد یا میخواد از کالسکه بیاد بیرون یا کلاه بجه ها رو تو استراحت از سرشون دربیاره با یه کالسکه گنده و بند و بساط و...

از وسط ماه رمضون دیگه انرژی ته کشید و به پارک نزدیک خونه و محوطه بیمارستان بسنده کردم. خصوصا یه پشه های وحشی خون اشام با حمله دسته جمعی تو محوطه پیدا شده که باعث متواری شدن ما سه تا از حیاط میشه. گفتنی ست دو یا سه تا از پشه های کماندو تا نزدیکی درب منزل همراهی مون میکنن. بعد هم خارش و کهیر وحموم و...

 

ماجرای مدرسه ثبت نام کردن هم این بود که بعد از کلی جستجو و پرس و جو یه مدرسه پیدا کردم با دو تا کلاس امادگی نزدیک جایی که شاید بریم اونجا خونه بگیریم.

اول مراحل ثبت نام و پول دادن واینکه خودم کلاس بچه رو انتخاب کردم. از روی کارهای کلاسی که تو سایت مدرسه دیده بودم. بعد رفتیم مصاحبه بچه با مدیر که فک کنم برای تست نرمال یا لب مرزی بودن بچه ها بود.

چند تا سوال ساده از رنگ های روی لباسش پرسید که به علت شدت اسونی با بالا انداختن شونه هاش جواب داد. بعد هم اینکه گوش چیکار میکنه و دهن چیکار میکنه.

اینکه عضو دوتایی روی صورتت چیه که همه رو سریع جواب داد

گفتم من میخواستم بچه رو کلاس اول ثبت نام کنم. این سوالات که چیزی نیست.

بعد پرسید دست راست رو بذار روی پای چپو اینکه ۵ تا گنجشک رو درخت بودن دو تا پرواز کردن چند تا مونده؟

خلاصه جواب داد و اون یه کم کار کردن و کتاب خریدن های من تو این مرحله جواب داد

ولی ته دلم راضی نیستم. بچه باید ورزش کنه وهنر یاد بگیره و بازی. درس و مشق و نمره خوب و رتبه اوردن تو امتحانات کمتر به درد اینده اش میخوره. شادی تو کودکی و نوجوانی تضمین کننده سلامت جسم و  روح برای بقیه عمر هست. شدیدا معتقدم به این.

مهدکودکش هم تموم شد. یه عکس یادگاری بهشون دادن که پارسا رفته پشت بجه ها و اصلا معلوم نیست.خودش دوست داره میگه میخوام دوباره برم مهد کودکم. و موقع ثبت نام مدرسه میپرسه اینجا بلد نباشی که ادم رو نمیزنن؟؟؟!!ا(ین هم از اموزه های کسی که بهش گفت باید درس بخونی و فقط درس .تو مدرسه تنبیه میکنن)

این همچند تا  از نقاشی های دفتر مهد کودکش

 

 

پسرم برای خودش برنامه ریزی روزانه داره:

ترجمه میکنم : صبح- صبحانه- نقاشی- ناهار- غروب- کار- اسکیت- شب

توضیح اینکه یکی از تلویزیون هایی که نوشته سی دی هست

و در قسمت بازی اینجانب هم به عنوان همبازی در برنامه هستم

 

این نوشته رو هم یادگاری براش گذاشتم که بدونه هنوز نوشتن یاد نگرفته واسه من چپکی مینویسه : شتر گاو هستتعجب

پسندها (1)

نظرات (1)

مامانی
6 تیر 95 0:28
خدا پارسای عزیزم رو واسه مامان و بابای مهربونش حفظ کنه، بوسش دوست جونی