سيد پارساسيد پارسا، تا این لحظه: 13 سال و 6 ماه و 28 روز سن داره
مهساساداتمهساسادات، تا این لحظه: 8 سال و 7 ماه و 1 روز سن داره
سید صدراسید صدرا، تا این لحظه: 4 سال و 6 ماه و 3 روز سن داره

پارسا،گل پسر ما

روز دختر مبارک

1395/5/13 16:44
نویسنده : مامانی
1,100 بازدید
اشتراک گذاری

 

مهسا كوچولو ١٠ ماهه شد

دقيقا از روزي كه ١٠ ماهه شد چند قدم راه رفت. به پاهاي كپل كوچولوش موقع راه رفتن نگاه ميكنه و دستاش رو مشت ميكنن و خوشحال سعي در حفظ تعادل داره

دقيقا از روزي كه ده ماهه شد به من گفت ماما

به خاطر اينكه دندونهاش سريع داره درمياد و اولين دندون شيري پسر هم افتاد يه كيك خريدم براشون

دندون شيري اش به يه مو بند بود ولي اجازه نميداد دست بهش بزنم. دندوناي دايمي اش هم از عقب رشد كرده بود. علايم ٦ سالگي پسرم ظاهر شد. تو عکس مهسا خیلی خوابش میومد و حمله کرده بود تو کیک و نق میزد. پارسا هم تعداد عکسها رو با انگشتش امار میگرفت تا ۱۰ تا عکس گرفتم طبق وعده بریم سر کیک. این شد که حتی یه عکس خوب هم درنیومد

هفته اول مرداد دوتا عروسي داشتيم. پسري تا تونست بازي كرد و عرق ريخت و دختري ني نييش ناناش كرد. تمام بادكنك هاي دكور عروسي رو به فنا دادن و من هم درگير نگه داشتن دختري بودم

هفته دوم مرداد رفتيم مشهد هوا ابري و بارووني بود.  من و بچه ها با هواپيما گرگان مشهد رفتيم. اولين پرواز دختري در ده ماهگي اش. پارسا ميپرسيد كي هواپيما مياد؟ كي سوار ميشيم؟ كي راه ميفتيم؟ و دهها بار تكرار كرد. تو پرواز خوشبختانه بچه ها ارووم بودن و هيچ اذيت نكردن. 

من روز اول رفتم کنگره قلب و بابا حامد بچه ها رو برد پارک ملت اب بازی کردن. البته پسری مسوولیت نگه داشتن خواهر کوچولوی خوابیده اش رو تو راه رفت و برگشت به عهده داشت و بقیه اش الله اعلم..بابایی خوب از پس فسقل ها براومد تا من برگشتم. عصر هم رفتیم حرم با اتوبوس مثل همیشه. رو فرش تو صحن امام رضا قدم های کوچولوشو برمیداشت. همینجا از اش رشته ای یاد کنم که با خودم برده بودم مشهد.

روز دوم فقط برای حضور و غیاب رفتم کنگره و بیشتر وقت به خونه تکونی گذشت.

بعد صبحانه دوتا کاهو بزرگ خریدیم و رفتیم باغ وحش. باز هم بیشتر حیوونها خواب بودن و یا پشت کرده بودن به میله ها غذا میخوردن. مثل همیشه پارس از غذا دادن به حیوونها ذوق میکرد و مهسا هم از نزدیک از قیافه اهوها میترسید. قسمت مار و سوسمار و بدون بابایی رفتیم و خدایی اش ترسناکه.

پرنیا دختر کوچولوی همبازی پارسا قدکشیده بود و کلاس اول میرفت و پسری طبق ذات پسرونه خودش خجالت کشید و عکس العملش این بود که سرش رو به نقاشی گرم کرد و تحویلش نگرفت. درحالی که به یاد یکسال قبل که کوچمولوتر بودن سراغشو میگرفت. خلاصه یه سر رفت خونه شون و اونجا هم به نقاشی گذشت. عصر پدرجون رفت دندونپزشکی و من رفتم خروج کنگره رو بزنم.. مهسا بیقراری میکرد و مادرجون تو حیاط و کوچه سرش رو گرم کرد تا من برسم. شب ها بعد شام پارسا و باباش میرفتن پیاده روی و گاهی تو کوهسنگی و وقتی برمیگشتن تو اپارات باب اسفنجی نگاه میکردن. خلاصه همه میخوابیدیم و پارسا سرش گرم بود به کارتون بعد ورزش.

روز سوم قرار شد برم خونه دوستم که یه پسر همسن و سال پارسا داره. خلاصه مهمونی اینکه دوستم بشقاب و میوه و کیک و خوراکی میذاشت جلومون و مهسا میخواست برداره و من خوراکی ها رو برمیگردوندم تو اشپزخونه. پارسا هم با اسباب بازیها سرگرم بود و جز چند دقیقه اخر تکی بازی میکرد. جالب بود دوستم میگفت مدرسه ای که پسرش رو ثبت نام کردن ترجیح میده مادر دانش اموزها خانه دار باشن و یکی دو تا بچه دیگه هم داشته باشن وگرنه به سختی ثبت نام میکنن.

دوستم پاش گرفت به لیوان شیرموزی که پارسا رو فرش گذاشته بود و ریخت. مهسا هم با یه تیکه سیب تو گلوش عق زد و سیب و شیرموزی که با اشتها خورده بود رو بالا اورد رو سرامیک.

اخه زن تنها با دو تا بچه اینقدری میره خونه دوستش چیکار کنه؟؟؟؟؟

صبح روز چهارم هم برگشتیم و مثل دفعه قبل مهسا نذاشت من یکساعت هم رانندگی کنم.

امروز روز دختره . من اولین سالی هست که دختر نازی دارم که این روز رو بهش تبریک بگم. جس شعر و شاعری ام خاموش شده و دوباره درگیر درس و مشق شدم. چند روز پیش گوشواره های جدید براش گرفتم بس که اون قبلی ها باعث تداوم التهاب گوشش شده بود.

اون گوشواره ها رو به بهانه روز دختر تقدیمت میکنم عزیزکم.نگاه میکنی به دست من و داداشت  که بای بای میکنی و هر دو دستت رو تکون میدی. بعد دقت میکنی و فقط یک مشتت رو تکون میدی. دوباره نگاه میکنی به دستم و اینبار انگشتات رو هم باز میکنی تا برای اولین بار بای بای کنی. میری توی ماشین شارژی داداشت. میری توی کشوی میز تلویزیون و امروز رفتی بالای مبل نشستی. بی هوا و نترس و همش در خطر سقوط.

امروز روز دختر یه کم از پیتزا خونگی خوردی و بعد با داداشت با اشتها اب طالبی زدین به بدن. باز پارسا اصرار داشت جشن بگیریم.از این جشن های مدل خودش که پتو پهن میکنه رو زمین و مبل و چند تا کاغذ و نوشته میچسبونه به دیوارا و هرچی خوراکی قاطی پاتی و اب و ... هست میاره رو میز یا سفره...مهسا جون داداشی با این سن کمش خیلی مواظبته و هواتو داره تا نیفتی و اشغال پاشغال دهنت نکنی و ...

دختری تا صبح نق میزنه دو بار شیر و ده بار پستونک میخواد. خلاصه بیخوابمون میکنه. اگه انکال باشم و دو تا پشه تو پشه بند اومده باشن که دیگه جغد واقعی میشم.

فعلا هم بریم سر این جزوه های ورژن جدید نصفه شبی . تا خدا چه خواهد...

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (1)

عالیه
15 مرداد 95 1:06
عاشق نوشته هاتونم...بی تعارف