سيد پارساسيد پارسا، تا این لحظه: 13 سال و 6 ماه و 23 روز سن داره
مهساساداتمهساسادات، تا این لحظه: 8 سال و 6 ماه و 27 روز سن داره
سید صدراسید صدرا، تا این لحظه: 4 سال و 5 ماه و 29 روز سن داره

پارسا،گل پسر ما

نیلوفر ابی

1395/5/22 0:11
نویسنده : مامانی
1,100 بازدید
اشتراک گذاری

تابستون هم به نیمه رسید .و من با یک خستگی مزمن در حال مبارزه هستم و این منو خسته تر میکنه. کار خونه که واقعا تموم نمیشه هیچوقت و یه ورش رو ردیف میکنی یه ور دیگه اش میگه من من من....حالا کارهای دو فسقل بماند.

پارسا جون این روزها یه کم عصبی و زودرنج شده و بیشتر سر غذاخوردنش مشکل داریم با هم. البته از حدود ده روز قبل سخت نمیگیرم ولی هنوز اذیت های ماه قبل یادشه و به من میگه تو رو از یه میکروب کمتر دوست دارم..قربونش برم که که میخواد حرفی رو که زده راست و ریست کنه ولی نمیتونه.تعداد غذاهایی که دوست داره ومیخوره هر روز کمتر و کمتر میشه.این روزها حتی کشک بادمجون هم نمیخوره و ماکارونی استثنا اگه شکلی باشه اونم بدون گوشت و محتواش.ناهار هرروز پلو کشمش خالی.

از همین الان به فکر تولدهاشون افتادم و اینکه کجا بگیرم وکی و چجوری. یه پازل مقوایی شکل خیابون شهر براش گرفتم به ۱۷ هزار تومن تا برا تولدش بهش بدم. میدونم خیلی دوست داره. تو ماشین دید و خواست. گفتم برا تولدت هست. بهتره برا تولد بچه های این سن و سال به جای پول یا لباس و...یه چیز مثل ارزون مثل اسباب بازی یا چیزی که بچه دوست داره بگیرن.

پارسا از اینکه میز مطالعه رو بردم تو اتاقش خیلی خوشحاله. اگه یه جای ثابت و بزرگتر داشتیم حتما میز کوچیکتر براش میگرفتم.

مهسای مامان هم  زبل خانی شده که نگو. امروز در اواسط یازدهمین ماهگی خودش رفت تو روروکش نشست. بیست مرداد تونست برا اولین بار بدون تکیه گاه از جاش بلند شه واسته. معنی نه رو میفهمه و مکث میکنه ونق میزنه. خیلی ناز با انگشتای باز بای بای میکنه. با نی راحت نوشیدنی میخوره. چنگال میوه رو میدم دستش تا خودش بخوره. حدود ده قدم تاتی میکنه وراه میره و تغییر جهت میده. پرستارش بدجور بغلی اش کرده. این روزا خیلی نق میزنه و اویزون ادم میشه. هرجور ات و اشغالی رو به دهن میبره. از تو دهنش بال پروانه نارنجی دراوردم و یه چیز دیگه که نمیگم..پ ا ی س و س ک

برا اولین بار بردمش تو اب دریا. اولش کنار کم عمق دوست داشت و اب بازی کرد. دو بار که موج خورد به صورتش دیگه خوشش نیومد. منم فقط ده قدمی ساحل تو اب نگهش داشتم. لبه ساحل اونجایی که موج میخوابه کرمهای کوچولو وول میخورن ازشون متنفرم. اب خزر  واقعا کثیفه. حداقل طرف مازندران که کثیفه.

پارسا هم تا چند روز مدام تعریف میکرد که چطور شوهرعمه اش سرش رو زیر اب نگه میداشت و حالش بهم خورد و ناراحت شد و اینکه نمیتونست از دستش در بره. و اینکه دیگه اینطوری نمیره دریا.

یه ۵ شنبه هم تصمیم گرفتیم بریم ابندانسر ساری که مدتها بود میخواستم برم. دقیقا روزی که برنامه دارم و عجله دارم پرستار بچه ها دیر میاد. از ۶ صبح هم مهسا بیدار شده بود. براش سیب زمینی و کته برنج نیمدونه حاضر کردم. مرضام رو ویزیت کردم و بعد یه کیک و پنیر خیار گوجه و چای برداشتیم و رفتیم دنبال عمه و بچه هاش و مادربزرگ و رفتیم دو ساعتی اونجا.

قایق پارویی سوار شدیم و عکس گرفتیم وسط نیلوفرهای ابی و پرنده های ماهی خوار و قورباغه و گرمای ۴۰ درجه دااااغ. جای خلوت باصفایی بود. برگشتنی از مزرعه افتابگردان رد شدیم که شارژ موبایل تموم شده بود. ناهار هم زدیم. مهسا یا تو ماشین خواب بود یا از صندلی بالا میرفت و شدید ورجه وورجه میکرد. تو تالاب هم فکر کنم از یارو قایقران ترسیده بود و گریه میکرد و نصف عکسام شور شد.

پارسا هم یاد ایام گذشته افتاده بود و نق میزد تو مامان بدی هستی...جل الخالق...خدا عاقبت مون رو به خیر کنه.وراثتی هست احتمالا. والا من چند روز اخیر بهش نگفتم بالا  چشمت ابرو هست و همش به گردش و غذای دلخواه و بله چشم قربان گویی گذشت  ولی باز اخم میکنه و غر میزنه. مدرسه اش شروع بشه مطمین هستم خوب میشه.

بفرما پفک!!!

با برگ نیلوفر چتر ساخته بودیم

با خواهرش سوار ماشین شارژی شدن و تو حیاط بازی کردن. یادم میاد ماشین رو شارژ کردم و داشتم اماده میشدم بریم بیرون یهو دیدم مهسا گریه میکنه. دستش هم سر شارژر متصل به برق هست. قلبم ریخت و یه فحش به خودم دادم و سریع از برق کشیدم. هرچی هم ولتاژ پایین باشه باز هم خطرناکه . اون هم تو دهن خیس.

یکی از اسمهای دختری که دوست داشتم نیلوفر بود

 

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (1)

مامان اکرم
3 شهریور 95 13:53
سلام خدا حفظ کنه نی نی هاتونو خیلی نازن. ماشاءالله شما هم مثل من مادر سادات هستی. خیلی اتفاق قشنگیه . خوش حال میشم به ما هم سر بزنی