سيد پارساسيد پارسا، تا این لحظه: 13 سال و 6 ماه و 23 روز سن داره
مهساساداتمهساسادات، تا این لحظه: 8 سال و 6 ماه و 27 روز سن داره
سید صدراسید صدرا، تا این لحظه: 4 سال و 5 ماه و 29 روز سن داره

پارسا،گل پسر ما

دی ماه ۹۵ از شب یلدا تا....

1395/10/25 23:12
نویسنده : مامانی
665 بازدید
اشتراک گذاری

در این روزهای سرد و سرماخوردگی یه کوچولو از فسقل ها بنویسم.

اول فسقل شماره دو که از صبح تا ظهر که سرکارم دلم براش یه ذره میشه و همش درموردش با دور و بریام صحبت میکنم. اینکه چطور تو هرکاری تقلید میکنه. از لقمه نون درست کردن تا سعی در استفاده از کرم پودر. اینکه دیگه ماما و بابا نمیگه و فقط به ندرت دادا خطاب به برادرش میگه. با اووونگ اووونگ کردن حرف میزنه و حتی اگه تا خرخره خورده باشه و سیر باشه باز دنبال یه بشقاب  یا سفره ای که میخوای بندازی میدوه.

اینکه این روزها اونقدر خطری شده که اگه ۱ دقیقه ساکت شده یا ظرف سوپ رو روی میز واروونه کرده یا کفشها رو ولو کرده یا از یه چای بلند بالا رفته.

تو سلمونی مردونه موهاشو چتری زدیم و عاشق اینه که هی گیره یزنیم و هی بکنه. الان ۱۵ ماهشه و یاد گرفته دور خودش بچرخه و سرگیجه موقع ایستادنش رو تجربه کنه.

صبح ها قبل ۷ بیدار میشه و رفتن منو مشکل میکنه. با پرستارش جوره و این تنها پرستاری بود که اینقدر طولانی مونده و راضی ام.

تمام دندون های فسقل تو این ماه دراومدن. پشت سر هم. الان تقریبا ۲۰ تا دندون داره و بیستمی درحال رویش هست. واقعا اذیت شد با درد و تب گهگاهی.

فسقل شماره یک هم با مدرسه اش سرگرمه. نقاشی های خوشگل برا من میکشه و ۱۰ جلسه کلاس مقدماتی شنا رو تموم کرده. برای تکالیف اخر هفته اش اذیت میکنه و وقتی تو ناراحتی اخروقت جمعه میگم دیگه حق نداری تکلیف بیاری خیلی خوشگل هفته بعدش از معلمش برگه های تکلیف رو نگرفت.

گاهی تو سرویس به خاطر پفک دنگی خریدن و اینکه اون دنگش رو نداد و بهش پفک ندادن با بچه ها بزن بزن راه انداخت که با سرویسش صحبت کردم و پفک خریدن غدقن شد. اسم دوست مدرسه اش کسرا هست و یکی هم قبلا بود به اسم محمد امین. تو خونه موهاشو فرق میگیره و میگه شبیه کسرا شدم. ظاهرا اون موهاش لخت و بلنده و پسری موهای افتاده روی پیشونی اش رو دوست نداره. منم توعکس همکلاسی هاش کلی پسر بهش نشون دادم که موهاشون ریخته بود روی پیشونی شون.

و ما مناسبت ها و ددر دودور های این اواخر به روایت تصویر:

اول شب یلدا. امسال دو تا شب یلدا داشتیم. دراصل دوم دی بلندتر از اول دی بود. چهارنفری یلدا گرفتیم

عکس های نوستالژیک بچگی خودم یکی اب نارنج گیری بود که پارسا به پدرجونش کمک کرد

یکی هم کيی پلا یا همون کدوپلو با تخم مرغ که بعد سالها هوس کردم و پختم و یه دعوایی بعدش با پارسا افتادم که نگو. یعنی دو لقمه هم نخورد. مثل همیشه هیچ چیز اب پز و کلا هیچ چیز نمیخوره.

دختری کدو های تکه شده رو با دهانش متبرک میکنه و پسری هم در حال تلقین به خوب و خوشمزه و شبیه خربزه بودن کدو به خودش هست.

عکس نوه های جلالیان در منزل عموی تازه از پیاده روی کربلا برگشته

عکس یه شام تو خونه پانسیونی خودمون با دایی زاده ها

دختری که حسابی خانوم شده تو ۱۴ ماهگی

فینقیلی خودش ساندویچه

یه روزهایی هم میرفتیم جنگل.وسط هفته ها که خلوت باشه. مثلا بعد تموم شدن مدرسه پارسا رفتیم ناهار خوردیم. قدم زدیم و بچه ها با برگ و شاخه ها بازی میکردن.

پارسا فکر میکرد اینجا رو کشف کرده وپیشنهاد میداد از شبکه مستند بیان از این کشف فیلم بگیرن. اون دخملی هم که از یه در میرفت تو و از یه دریچه میومد بیرون و ذوق میکرد.

 از بس بدالاقی میکرد و یه گوشه از ما دور بود باباش کولش کرد و الکی میخواست از یه شیب تند پرتش کنه و اونم باور کرده بود تو عالم بچگی و سادگی. قربون اشکاش برم

ماکارونی شکلی صدفی و پیچ پیچی رو که با مخلفاتش پختم و ریختم تو ظرف روش پنیر پیتزا و فلفل دلمه و یه سوسیس رنده ریختم وگذاشتم ماکروویو شد این...

مهسا روزها روی این تاب با اهنگ ترکمنی موبایل پرستارش میخوابه.

پسری پرده ابی بیمارستان رو کشیده کنده منم رفتم تور خریدم دادم خیاط بیمارستان بدوزه بلکه خونه صفایی بگیره. ما که موندگار شدیم متاسفانه.

تو رنگ امیزی یه کم شفاهی کمکش کردم. همین...

 

رفته تو فاز پرنده کشی

چند تا عکس هم از مدرسه اش

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)