سيد پارساسيد پارسا، تا این لحظه: 13 سال و 6 ماه و 30 روز سن داره
مهساساداتمهساسادات، تا این لحظه: 8 سال و 7 ماه و 3 روز سن داره
سید صدراسید صدرا، تا این لحظه: 4 سال و 6 ماه و 5 روز سن داره

پارسا،گل پسر ما

شروع تابستان

1396/4/15 7:11
نویسنده : مامانی
490 بازدید
اشتراک گذاری

در روزهای تیرماه بالای ۴۰ درجه سال ۹۶ هستیم

دیگه توی سالن جلوی کولر یا دم صبح کنار تراس رو به تپه ها میخوابیم ردیف.

دختری سمت چپ و پسری سمت راست.

دختری تو ۲۱ ماهگی هست .یک دنیا فلفل و نمک.یک دنیا قند و عسل. کلمه ها رو به زبان خودش یاد میگیره: آگا (اقا).. صدای بعضی حیوانات ..قبلا به چیزی که نبود میگفت : رفتتتت..الان میگه :نیست!

باباش کنترل تلویزیون رو ازش خواست سریع گذاشت پشت بالش مبل وگفت نیست! علاقه به کنترل و عاشق ۴ چیز: پتوش..پستونکش..خرسی اش و دمپایی اش

خرسی رو میذاره رو بالش رو پاش لالایی میخونه و یه بالش هم میذاره زیر سر خودش در حال لالایی خوندن دراز میکشه. یعنی بک مادر بالفطره.

با مدادشمعی داخل ماشین رو طرح انداخت وبا خودکار مبلمان رو.

شب ها به هوای مسواک زدن خمیردندون میخوره واب بازی میکنه. تو این روزای گرم روزی یکی دوبار میره حموم اب بازی. منم ولش میکنم و به کارام میرسم.

دستش به کشوها وکابینت ها میرسه و به نقشه هایی که برادرش به دیوار پونز زده.

کالسکه سواری رو دوست داره و به زبون بی زبونی میگه سوار ماشین نمیشم تو این گرماخسته

و اما پسر رو به بزرگ شدنم که ساعت ۹ شب لج میکنه تا بره برام ماست ونوشیدنی بخره. وهای های گریه تا با اینکار حس بزرگ شدنش رو به من تحمیل کنه.

یهو زنگ میزنه بهم که نمیرم کلاس شنا. چرا؟ غرق میشم. از سه متری میترسم. مربی مواظبم نیست.

حالا خوبه مثلا خصوصی ثبت نام کردم. یه مربی و سه تا بچه. زنگ زدم مسوولشون و تذکر دادم. ۱۲ جلسه رفته و من چک نکردم کلاسشو.یعنی تجربه ای شد که باید به مدرسه و کلاس و سرویس و بچه همسایه و... یه گوشه شستی نشون داد و مرتب چکشون کرد تا کارشون رو بهتر انجام بدن.

کم کم با کلی بزن بزن و دعوا با بچه های حیاط بازی میکنه. مثل اوایل که اومدیم اینجا دوست نداره بره حیاط. اون روز که لباس ارتشی و کلاه و تفنگ برداشت رفت پیششون و توپ خیلی خوب و نو فوتبالش رو هم برد. مدتها از پنجره نگاهش کردم. مثل بقیه دل به بازی دسته جمعی نمیده. دنبال توپ فقط یه کم میدوه وبعد کنار میکشه.

از بالا دیدم دو تا بچه ۷-۸ ساله چطور برا هم شاخ وشونه میکشن. علتش رو نمیدونم. ولی دیدم پارسا بازوهاش رو مثل بال های یه پرنده عصبانی دو طرفش یه کم بالا اورده وبا اخم قدم قدم میره طرف یکی یه خط فرضی جلو گردنش میکشه و به طرفش اشاره میکنه (یه جور تهدید)طرفش هم با ترس قدم قدم عقب میره. بعد ورق برمیگرده. دشمن قدمهاش رو محکم میزنه زمین جوری که خاک هوا میشه و پاکوبان جلو میره وپسری اینبار قدم قدم عقب میره.

لذت و تعجب همزمان داشتم از دیدن اون حس درونی خشم وجنگ طلبانه تستسترونی پسرانه. از این درس هایی که بچه ها تو بازیهاشون برای زندگی بزرگسالی شون میگیرن.

پسری این روزها اسکیت بازی میکنه وهنوز با یدک دوچرخه سواری میکنه. البته چون تمرین نمیکنه و دوچرخه تو حیاط بیمارستانه.

عید فطر یک سر رفتیم خونه بزرگترا و جند روزی موندم. یه سر دریا هم رفتیم و مهسا اولین تجربه اب بازی دریایی اش رو داشت.

راهپیمایی روز قدس هم مثل سالهای قبل رفتیم. واقعا گرم بود هوا.

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)