سيد پارساسيد پارسا، تا این لحظه: 13 سال و 6 ماه و 2 روز سن داره
مهساساداتمهساسادات، تا این لحظه: 8 سال و 6 ماه و 6 روز سن داره
سید صدراسید صدرا، تا این لحظه: 4 سال و 5 ماه و 8 روز سن داره

پارسا،گل پسر ما

روزهاي هنوز سبز آبان ماه

1396/8/18 22:51
نویسنده : مامانی
418 بازدید
اشتراک گذاری
سلام
اول از همه به پسر يا دخترم كه نميدونم چه زماني مشغول خوندن اين خاطراتي
دوست دارم
روزها سريع ميگذرن. صبح ها ٦ بيدار ميشم. قرص تيروييدم رو ميخورم و دكمه ابجوش رو ميزنم. كتابهاي پارسا و خوراكي هاش رو اماده ميكنم. لباس هاش رو جلوي در توالت اونجايي كه لوله كشي شوفاژها زمين رو گرم كرده ميزارم و پسر رو بيدار ميكنم و با هيييس هييسسسس گفتن و دو لقمه صبحانه راهي اش ميكنم. كله من از پنجره طبقه ٦ اويزون و كله پسري از تو حياط رو به بالا. سرويس كه مياد نگاهمون به هم تموم ميشه
صبح ها اينجوري ميگذره و بعد كار پشت كار رو دور تند و بي تابي من براي گذر ساعت ها و رفتن به سمت بچه هام كه تمام صبح دلتنگشونم.
پارسا خوندن و نوشتن بلده و دوماهه كه داره آب و بابا و باد و ادب مينويسه. كنفرانس علوم راجع به پنگوئن ها ٢٠ دقيقه صحبت كرده و معلمش خواسته تو مسابقه تحقيق اداره شركت كنه. بعضي روزها با گريه مياد خونه كخ فلان بچه اذيت ميكنه و فلاني مثل گربه همه رو ليس ميزنه و فلاني هلم داده. حتي يه روز زنگ زدن كه پسرت گوش درد گرفته و بيحاله و با آژانس فرستادنش خونه. بعله پسر احساساتي ما از سروصداي بچه ها گوش درد گرفته و عصبي شده


دختر فسقلي هم خواب شب اش بهتر شده و فقط صبح شير ميخوره البته به جز اون شبي كه ٤ ساعت تمام بي دليل گريه كرد تا خسته شد و خوابيد و تا صبح چند بار گريه كرد و اشك منو دراورد. كلمات زيادي رو ميگه و گاهي مدام تكرار ميكنه.
گاشگ ( قاشق)
نارنگي( تمام ميوه ها به غير از موز و خيار)
خافظ(خداحافظ)
پارك_ماشين_هوووو ( هواپيما)_كش مهسايي( كفش مهسا)_
سبز( هر رنگي)

ميگه: دست آقا اوف شد پاي اقا اوف شد بيماستان( اشاره به علت رفتن من به سركار)
جديدا علت غيبت طولاني پدرش: دون دون ( دندون)
وقت خواب پشت بلوزم رو ميزنه بالا و كمرم رو ناز ميكنه. قربون دستاي گوچولوش برم. دوس نداره موقع خواب پشتم بهش باشه. بالش اش رو ميچسبونه به بالشم. شاه پارسا رو تخت ميخوابه و من و مهسا تو اتاقش رو تشك
نميدونم از چي ميترسه كه حتي يه دقيقه تنها نميمونه. يه روز گفت از جن




يه روز خيلي يهويي رفتيم ييلاق كوههاي سوادكوه. خيلي قشنگ و خنك و تميز. با پدرجون و مادرجون. جوجه كباب و ابگوشت ييلاق
خيلي خوش گذشت به بچه ها
چشمه ها و خرچنگي كه اونجا بود و بعد بالا رفتن از كوه و چيدن ميوه هاي جنگلي. شب سرد و بي تابي بي دليل مهسا






امروز هم كه هجدهم ابان ٩٦ روز پنجشنبه اربعين هست.
ياد محمد پسردايي ام كه هميشه اين وبلاگ رو ميخوند و ميپرسيد چرا دير عكس و متن ميذارم. روحش شاد باشه
براي شوهرعمه بچه ها هم دعا ميكنيم كه سالم از سوريه برگرده
به دايي وحيد و خاله فاطمه هم زيارت قبول كه تونستن امسال برن پياده روي اربعين

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)