روزهاي هنوز سبز آبان ماه
سلام
اول از همه به پسر يا دخترم كه نميدونم چه زماني مشغول خوندن اين خاطراتي
دوست دارم️
روزها سريع ميگذرن. صبح ها ٦ بيدار ميشم. قرص تيروييدم رو ميخورم و دكمه ابجوش رو ميزنم. كتابهاي پارسا و خوراكي هاش رو اماده ميكنم. لباس هاش رو جلوي در توالت اونجايي كه لوله كشي شوفاژها زمين رو گرم كرده ميزارم و پسر رو بيدار ميكنم و با هيييس هييسسسس گفتن و دو لقمه صبحانه راهي اش ميكنم. كله من از پنجره طبقه ٦ اويزون و كله پسري از تو حياط رو به بالا. سرويس كه مياد نگاهمون به هم تموم ميشه
صبح ها اينجوري ميگذره و بعد كار پشت كار رو دور تند و بي تابي من براي گذر ساعت ها و رفتن به سمت بچه هام كه تمام صبح دلتنگشونم.
پارسا خوندن و نوشتن بلده و دوماهه كه داره آب و بابا و باد و ادب مينويسه. كنفرانس علوم راجع به پنگوئن ها ٢٠ دقيقه صحبت كرده و معلمش خواسته تو مسابقه تحقيق اداره شركت كنه. بعضي روزها با گريه مياد خونه كخ فلان بچه اذيت ميكنه و فلاني مثل گربه همه رو ليس ميزنه و فلاني هلم داده. حتي يه روز زنگ زدن كه پسرت گوش درد گرفته و بيحاله و با آژانس فرستادنش خونه. بعله پسر احساساتي ما از سروصداي بچه ها گوش درد گرفته و عصبي شده
دختر فسقلي هم خواب شب اش بهتر شده و فقط صبح شير ميخوره البته به جز اون شبي كه ٤ ساعت تمام بي دليل گريه كرد تا خسته شد و خوابيد و تا صبح چند بار گريه كرد و اشك منو دراورد. كلمات زيادي رو ميگه و گاهي مدام تكرار ميكنه.
گاشگ ( قاشق)
نارنگي( تمام ميوه ها به غير از موز و خيار)
خافظ(خداحافظ)
پارك_ماشين_هوووو ( هواپيما)_كش مهسايي( كفش مهسا)_
سبز( هر رنگي)
ميگه: دست آقا اوف شد پاي اقا اوف شد بيماستان( اشاره به علت رفتن من به سركار)
جديدا علت غيبت طولاني پدرش: دون دون ( دندون)
وقت خواب پشت بلوزم رو ميزنه بالا و كمرم رو ناز ميكنه. قربون دستاي گوچولوش برم. دوس نداره موقع خواب پشتم بهش باشه. بالش اش رو ميچسبونه به بالشم. شاه پارسا رو تخت ميخوابه و من و مهسا تو اتاقش رو تشك
نميدونم از چي ميترسه كه حتي يه دقيقه تنها نميمونه. يه روز گفت از جن
يه روز خيلي يهويي رفتيم ييلاق كوههاي سوادكوه. خيلي قشنگ و خنك و تميز. با پدرجون و مادرجون. جوجه كباب و ابگوشت ييلاق
خيلي خوش گذشت به بچه ها
چشمه ها و خرچنگي كه اونجا بود و بعد بالا رفتن از كوه و چيدن ميوه هاي جنگلي. شب سرد و بي تابي بي دليل مهسا
امروز هم كه هجدهم ابان ٩٦ روز پنجشنبه اربعين هست.
ياد محمد پسردايي ام كه هميشه اين وبلاگ رو ميخوند و ميپرسيد چرا دير عكس و متن ميذارم. روحش شاد باشه
براي شوهرعمه بچه ها هم دعا ميكنيم كه سالم از سوريه برگرده
به دايي وحيد و خاله فاطمه هم زيارت قبول كه تونستن امسال برن پياده روي اربعين
اول از همه به پسر يا دخترم كه نميدونم چه زماني مشغول خوندن اين خاطراتي
دوست دارم️
روزها سريع ميگذرن. صبح ها ٦ بيدار ميشم. قرص تيروييدم رو ميخورم و دكمه ابجوش رو ميزنم. كتابهاي پارسا و خوراكي هاش رو اماده ميكنم. لباس هاش رو جلوي در توالت اونجايي كه لوله كشي شوفاژها زمين رو گرم كرده ميزارم و پسر رو بيدار ميكنم و با هيييس هييسسسس گفتن و دو لقمه صبحانه راهي اش ميكنم. كله من از پنجره طبقه ٦ اويزون و كله پسري از تو حياط رو به بالا. سرويس كه مياد نگاهمون به هم تموم ميشه
صبح ها اينجوري ميگذره و بعد كار پشت كار رو دور تند و بي تابي من براي گذر ساعت ها و رفتن به سمت بچه هام كه تمام صبح دلتنگشونم.
پارسا خوندن و نوشتن بلده و دوماهه كه داره آب و بابا و باد و ادب مينويسه. كنفرانس علوم راجع به پنگوئن ها ٢٠ دقيقه صحبت كرده و معلمش خواسته تو مسابقه تحقيق اداره شركت كنه. بعضي روزها با گريه مياد خونه كخ فلان بچه اذيت ميكنه و فلاني مثل گربه همه رو ليس ميزنه و فلاني هلم داده. حتي يه روز زنگ زدن كه پسرت گوش درد گرفته و بيحاله و با آژانس فرستادنش خونه. بعله پسر احساساتي ما از سروصداي بچه ها گوش درد گرفته و عصبي شده
دختر فسقلي هم خواب شب اش بهتر شده و فقط صبح شير ميخوره البته به جز اون شبي كه ٤ ساعت تمام بي دليل گريه كرد تا خسته شد و خوابيد و تا صبح چند بار گريه كرد و اشك منو دراورد. كلمات زيادي رو ميگه و گاهي مدام تكرار ميكنه.
گاشگ ( قاشق)
نارنگي( تمام ميوه ها به غير از موز و خيار)
خافظ(خداحافظ)
پارك_ماشين_هوووو ( هواپيما)_كش مهسايي( كفش مهسا)_
سبز( هر رنگي)
ميگه: دست آقا اوف شد پاي اقا اوف شد بيماستان( اشاره به علت رفتن من به سركار)
جديدا علت غيبت طولاني پدرش: دون دون ( دندون)
وقت خواب پشت بلوزم رو ميزنه بالا و كمرم رو ناز ميكنه. قربون دستاي گوچولوش برم. دوس نداره موقع خواب پشتم بهش باشه. بالش اش رو ميچسبونه به بالشم. شاه پارسا رو تخت ميخوابه و من و مهسا تو اتاقش رو تشك
نميدونم از چي ميترسه كه حتي يه دقيقه تنها نميمونه. يه روز گفت از جن
يه روز خيلي يهويي رفتيم ييلاق كوههاي سوادكوه. خيلي قشنگ و خنك و تميز. با پدرجون و مادرجون. جوجه كباب و ابگوشت ييلاق
خيلي خوش گذشت به بچه ها
چشمه ها و خرچنگي كه اونجا بود و بعد بالا رفتن از كوه و چيدن ميوه هاي جنگلي. شب سرد و بي تابي بي دليل مهسا
امروز هم كه هجدهم ابان ٩٦ روز پنجشنبه اربعين هست.
ياد محمد پسردايي ام كه هميشه اين وبلاگ رو ميخوند و ميپرسيد چرا دير عكس و متن ميذارم. روحش شاد باشه
براي شوهرعمه بچه ها هم دعا ميكنيم كه سالم از سوريه برگرده
به دايي وحيد و خاله فاطمه هم زيارت قبول كه تونستن امسال برن پياده روي اربعين
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی