سيد پارساسيد پارسا، تا این لحظه: 13 سال و 6 ماه و 24 روز سن داره
مهساساداتمهساسادات، تا این لحظه: 8 سال و 6 ماه و 28 روز سن داره
سید صدراسید صدرا، تا این لحظه: 4 سال و 5 ماه و 30 روز سن داره

پارسا،گل پسر ما

گشت و گذارهاي بهمن ماه

1396/10/30 23:37
نویسنده : مامانی
444 بازدید
اشتراک گذاری
نوزدهم بهمن زهرا كوچولوي ما بدنيا اومد و ناز عمه اش شد. تولدت مبارك خوشگل من.




گوش شيطون كر هنوز ويروس هاي پدرسوخته سراغ ما نيومدن. گرچه سرفه هاي پسر و مشكل دندون مهسا بوده ولي اونجور مثل پارسال نيفتاديم هنوز.
مهسا با يك جهش كلمات و جمله ها رو رديف ميكنه: گي يه نكن. زشتههههه! من گوفتم باااشه!
وقتي نميخواد كاري رو انجام بده يا ميخواد تو خيابون بغلش كنيم ميگه: من سنگينم
دندونش رو خودش مسواك ميزنه( دو سال و دو ماه) و اغلب اخرين نفري هست كه ميخوابه.
در طول هفته به كارو بار مشغوليم و اخر هفته ها استراحت و دور دور و گاهي دوشنبه ها كه باباي بچه ها هست.
يه اخر هفته رفتيم شمال اونورتر.. خونه مادربزرگه پيش پسرعمه چندماهه ام و جوك جوك ها(ماكيان خانگي)






اين هم اميرعلي كوچولوي ما
يه وسط هفته از همون دوشنبه ها هم رفتيم توسكستان كه يك ساعتي از گرگان فاصله داره و جاده شيبدار و پرپيچ كوهستاني هست. يه جايي واستاديم به برف بازي. يه كم قدم زديم مثل فيلما پاهامون رو از تو برف ميكشيديم بيرون. يه جاهايي بوته هاي خاردار زير برف بود. همسر هم كه با كفش مجلسي اومده بود چندين بار سر خورد و موبايلش داغون شد.
يه اخر هفته هم دوستان قديم دانشكده ام با بچه ها و قصه هاشون بعد چند سال اومدن خونه مون دور هم بوديم كه هم به ما خوش گذشت و هم به پسربچه ها. اون از بازي و جيغ و داد تو خونه و اون هم از ... يعني رفتيم بعد علي اباد ابشار خان ببين كه جاده جنگلي و صخره اي به اندازه دونفر كنار دره چندمتري رودخونه هست. چند تا حوضچه تو صخره ها هست تا برسيم به ابشار اصلي. پارسا و پسر همسن اش كه جلو جلو ميرفتن. دوستم هم كه دست دوتا پسرهاشو تلاش ميكرد بگيره. البته خوشبختانه يه جاهايي حرف گوش كن ميشدن . مهسا جون هم رفتني پا به پاي من اومد و برگشتني پا رو شكم من. ميگفت سنگينم ( خسته ام) و بغلم كن. كلي هم عكس گرفتيم . يه جا بساط كرديم و سالاد الويه و تخمه خورديم.
اراد و سينا و نيما و كوروش و پارسا و يكي يه دونه دخمل ما






يه اخر هفته هم دوستان قديم دانشكده ام با بچه ها و قصه هاشون بعد چند سال اومدن خونه مون دور هم بوديم كه هم به ما خوش گذشت و هم به پسربچه ها. اون از بازي و جيغ و داد تو خونه و اون هم از ... يعني رفتيم بعد علي اباد ابشار خان ببين كه جاده جنگلي و صخره اي به اندازه دونفر كنار دره چندمتري رودخونه هست. چند تا حوضچه تو صخره ها هست تا برسيم به ابشار اصلي. پارسا و پسر همسن اش كه جلو جلو ميرفتن. دوستم هم كه دست دوتا پسرهاشو تلاش ميكرد بگيره. البته خوشبختانه يه جاهايي حرف گوش كن ميشدن . مهسا جون هم رفتني پا به پاي من اومد و برگشتني پا رو شكم من. ميگفت سنگينم ( خسته ام) و بغلم كن. كلي هم عكس گرفتيم . يه جا بساط كرديم و سالاد الويه و تخمه خورديم.
اراد و سينا و نيما و كوروش و پارسا و يكي يه دونه دخمل ما










.
پسندها (1)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)