سيد پارساسيد پارسا، تا این لحظه: 13 سال و 6 ماه و 21 روز سن داره
مهساساداتمهساسادات، تا این لحظه: 8 سال و 6 ماه و 25 روز سن داره
سید صدراسید صدرا، تا این لحظه: 4 سال و 5 ماه و 27 روز سن داره

پارسا،گل پسر ما

نوروز ٩٧ را چگونه گذرانديد

1397/1/24 11:11
نویسنده : مامانی
528 بازدید
اشتراک گذاری
سال تحويل خونه مادرشوهرم بوديم چون تنها بود. و به خاطر همين و شب شهادت بودن سفره هفت سين نداشتيم. مامان خودم هم به خاطر عزادار بودن سفره نداشتن و سال تحويل آرامگاه بودن.
تا هفتم تعطيل بودم .
دو روز اول ديدو بازديد بعد هم دريا و بادبادك بازي
و يك روز هم ارتفاعات بابل به اسم ارامگاه شيخ موسي


مسير شيخ موسي جنگلي و كوهستاني بود.پر از گلهاي پامچال سفيد و گلهاي وحشي بهاري. مخصوصا بنفشه هايي كه بوي مست كننده اش از كودكي تو ذهنم مونده بود و سالها دوس داشتم ببينمشون. چند جا كنار جاده ايستاديم و پياده روي كرديم و عكس گرفتيم. مسيرها سربالايي و برا ما تنبلا نفس گير بود. زمان هم براي همراهاني كه در اين روز تعطيل بايد ناهار رو سروقت ميخوردن ذيق بود. كنار يه رودخونه خيلي قشنگ نشستيم. چاي خورديم و بادبادك هوا كرديم. همونجا كه نخ بادبادك باباي پارسا تموم شد و بادبادك رفت. و بالاخره نجاتش داد.










اين هم پسرعمه محمدامين ژيمناستيك كار


و اما مهموني هاي ما خونه عموي بچه ها و مادربزرگ من بود و بقيه فاميل رو گذري ديديم و جايي نرفتيم
خاله اتنا ايلام بود ولي دايي وحيد و بچه ها اومدن








به اين ترتيب تا پنجم نوروز من و بچه ها شما بوديم و بعد برگشتيم خونه. شام با چند نفر از دوستان و بچه هاشون مهموني بودين. اراد يه ژل جادويي از مشهد با خودش اورده بود و كلا با اون سرگرم بودن. مهسا هم تو ٦ تا بچه فقط دختر بود.
اون روز مرغ و سالاد الويه درست كردم. كالباس و باكت و نوشابه و جعفري خريدم تا فردا صبح زود بريم مراوه تپه. حالا دوستان هي بريم و نريم راه انداخته بودن. در نهايت صبح ساعت ١٠ راه افتاديم. پسمل كوچولويي كه تو ماشين همواهمون بود بدقلقي ميكرد و مادرش تو راه خيلي اذيت شد. ولي از هواي نم نم بارون و مناظر عالي و خوش گذشتن به بچه ها هر چي بگم كم گفتم.
مقصد ما به خالدنبي روي تپه هاي ماهوري اونجا بود. دو سه هفته بعد اونجا دشت شقايق ميشه و حتما بايد دوباره بيام.






















و بعد انكالي هاي من شروع شد. اين بيمارستان و اون بيمارستان. يه روز كل خاندان پدري من مهمون ما بودن. يه روز باروني و سرد كه با اون حال رفتيم النگدره قدم زديم.
يه شب هم عمه و عمو و پدربزرگ بچه ها اومدن كه صبح سيزده بدر هم با عمه فاطمه تو پارك شهر خلوت گرگان طي شد. در حد تاب بازي و فوتبال اقايون و چاي. بي كباب!
و اينگونه نوروز ما تموم شد
*******
جاي خواهرم و بچه هاش سبز بود.
زهرا كوچولوي عزيز كه اولين عيدش مباركش باشه.
مادرشوهر هم كه رفت كربلا زيارت
و به ياد پسردايي ام كه اولين نوروز اسموني شدنش بود .
*******












اين بود انشاي ما درباره نوروز خود را چگونه گذرانديد
پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)